شعر شهادت حضرت رقيه (س)

پایان قصه

پایان قصه ختم می شد با عروسک
زیباترین فانوس غربت ها عروسک

حالا که میخواهی بیایی از نیستان
ساغب بیاور از سر نی ها عروسک

یا ابتا

چون زجر، در اين سپاه لجبازي نيست
دور از تو بهشت، جاي دلبازي نيست
از دختركان شام هم دلگيرم
گفتند يتيم خارجي بازي نيست !

علي ناظمي

دلتنگم

کمی دلتنگم و دارم کمی با تو سخن بابا
ببخشم نیست در پایم توان پاشدن بابا

نه مانده نا برای من نه نائی در نوای تو
کتک ها خورده ام بی حد نمانده جان به تن بابا

پدرم آمد؟

همه لب تشنه و آبی به حرم آمد؟ نه
قمرم رفت بیارد قمرم آمد؟ نه

رفت با مشک که آبی برساند به حرم
ساقی از همه لب تشنه ترم آمد؟ نه

ذکر تو

ماهِ بعد از چارده یک روزه اش هم کامل است
گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است

می رسد وقتی که تا ترقوه جان,بین عرب؛
گفتن یک یا رقیه راه حل مشکل است

گریه کردم

نام تو را هرجا شنیدم,گریه کردم
هر وقت دختر بچه دیدم گریه کردم

دلْ سنگی ام شهره است,اما ناخوداگاه
تا ماجرایت را شنیدم,گریه کردم

غربت این قافله

از غصه ی این فاصله بگذار نگویم
از غربت این قافله بگذار نگویم
از شمر نگو تو, به تلافیش پدر جان
از چشم بد حرمله بگذار نگویم

ذکر نام تو

چقدر شعر تو به شعر ناب نزدیک است
وذکر نام تو به مستجاب نزدیک است

چقدر دفتر عمر کمت مصیبت داشت
که شرح حال شما به کتاب نزدیک است

سامان داشتم

من که سامان داشتم, پس نابسامانی بس است

جمع خوبی داشتم, دیگر پریشانی بس است

غیر موی سر, تمام پیکر من شد کبود

میزبان لطفی نخواهد کرد, مهمانی بس است

پاره شده پیرهنم

عمه جان دست نگهدار بهم می ریزد
مو که کمتر شده بسیار بهم می ریزد

شانه ام گم شد و سنجاق سرم را بردند
حق بده موی من این بار بهم می ریزد

تنم درد میکند

بابا سه روز هست تنم درد میکند
حتی تمام پیرهنم درد میکند
بابا…تو را…  حُشین اگر گفته ام ببخش
دندان…زبان…لبم…دهنم…درد میکند…!.

سید نیما نجاری

خطری سخت

کاروان در مسیرِ راز و نیاز
مدّتی از مسیر باقــــی بود
دختری مثلِ آسمان معصوم
باز هم روی دوشِ ساقی بود

دکمه بازگشت به بالا