شعر شهادت حضرت رقيه (س)

دخترک خرابه نشین

ای سر که امشب اینجا ماه ِ خرابه هستی

در طشت خون گرفته  پیش سه ساله هستی

قاری ِ روی ِ نیزه  جا در تنور کردی

از زیر ِ بارش سنگ با من عبور کردی

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

هوای دخترکی را ولی عمو دارد


دلش نیامد از این خیمه ها سفر بکند


که با سه ساله ی این خیمه سخت خو دارد


هم بازی رقیه

نگاه چشم ترم کل صحنه هارا دید

در این میان فقط از دست زجر می ترسید

اگرچه سینه ام از هُرم زهر می سوزد

ولی وجود من از داغ کربلا خشکید

آتش گرفت

سوختم, خاکسترم آتش گرفت

ناگهان دیدم پرم آتش گرفت

از سرم خواب شب غمگین پرید

چادر روی سرم آتش گرفت

عصر عاشورا

دوباره ضربه ی سیلی نشست بر رویی

به تازیانه کشیدند باز , بازویی

اگر چه هیچ دری وا نشد,ولی آن روز

به جای میخ به نیزه زدند ,پهلویی

عمه این سر که فتاده روی خاک , بابا نیست؟

عمه این سر که فتاده روی خاک , بابا نیست؟

عمه تو بگو , این پسر زهرا نیست ؟

گفتی ز لباس و کهنه پیراهن او

غارت شده خوب چرا سرش اینجا نیست؟

شاعر: ؟؟

تا ببیند دوباره بابا را

تا ببیند دوباره بابا را  

هی خودش را به  هر دری میزد

دزدکی سمت نیزه ای می رفت

به سر ِ روی نی  سری میزد

تبلیغ جنون

رقیه قله ی همه عالم است

معلم مدرسه فاطمه ست

رقیه تبلیغ جنون میکند

مدرسه را زینبیون میکند

یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد

یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد

قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد

اما نیامده ز سفر مهربان او

یعنی دوباره دل دختر گرفت و بعد

شعر روضه حضرت رقیه (س)

یک نیمه شب بهانه ی دلبر گرفت و بعد

قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد

اما نیامده ز سفر مهربان او

یعنی دوباره دل دختر گرفت و بعد

دکمه بازگشت به بالا