شعر شهادت حضرت رقيه (س)

جسم لگد خورده

 

سری که بر سر نی باد را تکان میداد

ندید دخترکی را که داشت جان می داد

 

ندید دختر بیچاره را که در خیمه

به عمه جسم لگد خورده را نشان میداد

 

سوغات مکه

این صحنه ها را پیش از این یکباردیدم

من هر چه می بینم به خواب انگاردیدم

شکر خدا اکنون درون تشت هستی

بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم

دردم این است

 

دردم این استعمو نیز در این قافله نیست

مثل من پایکسی پر شده از آبله نیست

 

گفتم از منبرنی آیه توحید نخوان

سنگ ها منتظرو خواندن تو بی صله نیست

 

بهانه های زدن

اینجا بهانه های زدن جور می شوند

کافیستزیر لب پدرت را صدا کنی

کافیستیک دو بار بگویی گرسنه ام

یاناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی

در گوشه ی خرابه

پایش ز دست آبله آزار می کشد

از احتیاط دست به دیوار می کشد 

درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها

“با ناخنی شکسته ز پا خار میکشد” 

از فرط ضعف

از فرط ضعف, دست به دیوار برده ام

در کودکی شیبه زنی سالخورده ام

چشمان کوچکم دگر تار می روند

از بسکه زخمهای تنم را شمرده ام

رد پای بابا

کسی نشان دهدم رد پای بابا را

جدا کند ز تنم تیغ و خار صحرا را

ز فرط تشنگی و ضربه های پی در پی

گمان کنم که نبینم طلوع فردا را

دیدم پدر نیست …

از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست

آنکس که من دردانه اش بودم دگرنیست

دیدم همه شمعند در تاب و تب او

اهل حرم جمعند دور مرکب او

زهرای سه ساله

لب بسته است , بی رمق و خسته, بی شکیب

لبریز اشک و آه ولی , فاطمی , نجیب

 دنیای شیون است, سکوت دمادمش

باران روضه است همین اشک نم نمش

باب حاجات

 

 گفتی الله اکبری همهست

 چون خداوند برتری همهست

 پیرو نفس خود شدم وقتی

 که روش های بهتری هم هست

بچه یتیم

سایهانداخته‌ای از سرِ نِی بر سر من

دوستدارم ولی یک شب برسی در بر من

 

پیشچشم منی و دور نرفتی امّا

خوش بهحالش…به برِ توست سر اصغر من

 

هی سیلی

هرلحظه نگاهت که می افتد به نگاهم

یکقافله ریزد به هم از قدرت آهم

 

هر بارمی آیم که تو را خوب ببینم

هی سیلی و شلاق می آید سرِ راهم

 

دکمه بازگشت به بالا