شعر شهادت حضرت رقيه (س)

جانم رقیه(س)

تا ببیند دوباره بابا را
هی خودش را به هر دری میزد
دزدکی سمت نیزه ای می رفت
به سر ِ روی نی سری میزد

آب بابا

از زمانی که نوشتم آب بابا را درست
خلق شد یک روضه ی کوتاه ؛عاشورا درست

با پدر مادر به هیئت رفتم و از آن زمان
نقطه ی وصل من و تو گشت در آنجا درست

بابای من

خواب بودم یه خُرده بد بیدار شدم
یکی داشت نعره میزد بیدار شدم
رو سرم دس میکشیدی پا بشم..
بعد تو هی با لگد بیدار شدم

واویلا…

شبیه مادرم دیگه نمیشه هیچکس اما تو
نشون دادی به بابات جلوه‌ی اُمّ‌ابیهاتو

صدام‌ کردی و آخرسر ، کنارت اومدم با سر
میبینی کار دنیامو، میبینی کار دنیاتو

سه ساله ارباب

گفتم به دل وقتش شده دل‌دل ندارد
دنیای من دور از پدر حاصل ندارد

با گریه ام بدخواب کردم دشمنت را
یک نیمه‌جان که ترسی از قاتل ندارد

بابای خوبم

ناله من به جیگر نمیرسه
حال من خوب به نظر نمیرسه
بعد از آتیشه تو خیمه ها بابا
دیگه موهام به کمر نمیرسه

طفلم ودورم ازپدر

طفلم ودورم ازپدر ،چندنفربه یک نفر
آب شدم سرگذر ،چندنفربه یک نفر

شمرمراکتک زده ،زجر مرا لگدزده
عموبیامراببر چند نفر به یک نفر

ای دوست

ابرِ غم‌ پرور تو بانیِ سرمای من است
شبِ برفیِ فراقَت ، شب یلدای من است

اشک در چشم..،به تنهاییِ خود خندیدم
بُغض پی بُرد که این حالتِ حاشای من است

بابای من

چیزی نمانده از بدنم در سه‌ سالگی
خُرد است استخوان تنم در سه‌ سالگی
درگیرِ دردِ سوختنم در سه‌ سالگی
در قابِ چشم عمه، منم در سه‌ سالگی
تصویرِ سایه‌روشنِ دورانِ پیری‌ام

سه ساله ارباب

رفتنت مثل رفتن خورشید
بعد تو سهم دخترت شامه
توی تاریکی خرابه ی شهر
روی ماهت چیزی که میخوامه

بابا حسین

غیر از بیابان ها دگر جایی ندارم
آن قدر سیلی خورده ام نایی ندارم

باید بیایند و تو را اینجا ببینند
آن ها که می گفتند بابایی ندارم

سه ساله ارباب

روی قبرم بنویسید که دور از وطنم
جای سِنّم بنویسید که پیر از مِحنم

بنوسید که غسّاله مرا غسل نداد
بنویسید شبیه پدرم بی کفنم

دکمه بازگشت به بالا