شعر اربعین

وقت وداع بود

وقت وداع بود و شروع غمِ حرم
رفتی کنار زینب و گفتی که خواهرم:

دیدم در این میانه من امروز هی فراق
هی زخم روی زخم و فقط داغ پُشتِ داغ

وای وای

در کوچه ی وصال زبس من دویده ام
اینک کنار مضجع پاکت رسیده ام

ای در تراب خفته ببین زینب آمده
شاید به جا نیاوری ام قد خمیده ام

آرام جانم

سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند
لطف تو هر طِیبی را عاقبت حُر می کند

رزق چشمم کربلا را دیدن است ، اما فراق
نان چشمان مرا هربار آجر می کند

آقای من

جز گنبدت هر آنچه که تابید را ببخش
از پشت کوه آمده، خورشید را ببخش

گفتند سجده رو به حرم شرکِ منجلی‌ست
علاّمه‌های مکتبِ توحید را ببخش

چله گرفتیم

چله گرفتیم و کماکان گریه کردیم
موکب به موکب در بیابان گریه کردیم

در روضه‌‌ی تو هفت پشتم فیض بردند
وقتی که پشت مرز مهران گریه کردیم

مهمان برایت آمده

مهمان برایت آمده آن هم چه مهمانی
جان تو نه ! آمد بسویت بهتر از جانی

چشم تو روشن در مزار ای پیرهن پاره
که فاتحه خوان تو شد پاره گریبانی …

أخی أُختک فداک

مثل هلال بود که نوری شکسته داشت
آن خواهری که قلب صبوری شکسته داشت
کوه غیور بود و غروری شکسته داشت
آیینه کاروان بلوری شکسته داشت

چهل منزل

چهل منزل پناه آورده ام از غم به تنهایی
سراپا سوختم از ماتَمت هر دم به تنهایی

قیامی را که تو آغاز کردی جاودان کردم
ندیدم غیر زیبایی و دیدم غم به تنهایی

عجب کاروانی

عجب کاروانی شد این کاروان
پای غصه های تو از تاب رفت
ما هشتادو چارتا بودیم رفتنه
ولی کم کم این قافله آب رفت

چهل سال گذشت

این چهل روز عدو سنگ به ما زد بد زد
هر که آمد غم من دید مرا زد بد زد

شد چهل روز نه،انگار چهل سال گذشت
غمت آتش به دل ارض و سما زد بد زد

عزیزم حسین(ع)

اگر چه چند خشکیده نهال از گلشن آوردم
ولی از شام غم سوغات صبح روشن آوردم

حسین جان نیمه جانی دارم و آن هم به صد زحمت
به سوی تربت پاکت به صد جان کندن آوردم

دریای بیکران

بیرون زدی به شوق حرم بی معطلی
با چشم خیس از حرم مرتضی علی

با هر قدم به زمزمه سرگرم رفتنی
سرگرم راه رفتن و لبیک گفتنی

دکمه بازگشت به بالا