شعر اربعین

صفای عطر بهشت

خدای آینه از جنس دلبری بودی
صفای عطر بهشتِ معطری بودی

توپیش ازآن که خدا فکر خلقتی باشد
در آسمانِ وجود اهل سروری بودی

قد کمان برگشته‌ام

سَرو رفتم از کنارت … قد کمان برگشته‌ام
سبز رفتم مثل یک برگِ خزان برگشته‌ام

سوختم بی سایه‌ی تو زیرِ نور آفتاب
باز , حالا زیر چترِ سایبان برگشته‌ام

جامانده ایم

حق است اگر از کاروان ها جا بماند
آن دل که در پیچ و خم دنیا بماند

آنکس که همرنگ جماعت نیست آری
باید تمام عمر را رسوا بماند

خواهری کردم برایت؟

آمدم! زانو زدم گریان٬ کنار پیکرت
تازه شد داغ بلایایی که آمد بر سرت

ردّی از خون تو بر خاک و هنوز افتاده است؛
نیزه هایی سرشکسته…سنگ ها…دور و برت

ما گداییم

ما گداییم به عشق کرمت می آییم
همه با بیرق عشق و علمت می آییم
هر قدم ما به هوای قدمت می آییم
کوله بر دوش به سمت حرمت می آییم

نذر سر تو

می آورم سمتِ زیارت, کاروان را
یک کاروان از یاس‌های ارغوان را

بالا سر و, پایینِ پا, فرقی ندارد
آورده ام پیش تو این قَدّ کمان را

چله گرفتم

یک اربعین آتش گرفتم از فراقت
آتش گرفتم از غم و رنج و مصیبت

تا که دوباره زائرت باشم برادر
چله گرفتم, چله در رخت اسارت

یادم نرفته

پیری زمین گیرم, صبوری ناخوش احوال
حس می کنم افتاده ام از شیبِ گودال

یادم نرفته ذوالجناح بی سوارت
یادم نرفته دختران بی قرارت

عقیله

من آن عقیله, بضعه ی پاک بتولم
من روضه خوان مقتل آل رسولم

من کوه صبرم, داغِ غم بسیار دیدم
من مادرم بین در و دیوار دیدم

برخیز برادر

برخیز برادر شهیدم
من زینبم از سفر رسیدم
از رنج اسارت امدم من
مشتاق زیارت امدم من

وصله ی ناجور

نشسته ایم ولی تذکره مهیا نیست
خبر رسیده که دیگر برای ما جا نیست

قبول وصله ی ناجور این بساط منم
قبول جای بیابان کنار دریا نیست

پای عشق

 هر کسی با هر عقیده هر کسی با هر مرام
راه افتاده برای خاکبوسی امام

آمدند از شیعه و سنی و نصرانی و گبر
پا به پای اربعینی ها به قصد یک سلام

دکمه بازگشت به بالا