شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

جذر و مد

بر کینه های کهنه ز حیدر اضافه شد
به بغض ها ز فاتح خیبر اضافه شد

تا گفت علی؛ منم نوه ی مرتضی علی
دیدم که چله چله به لشکر اضافه شد

عصای پیری

وقتی که پیکر پسرم تکه تکه شد
آهی کشیدم و جگرم تکه تکه شد

تاریکی آسمان امید مرا گرفت
تنها ستاره ی سحرم تکه تکه شد

اذان ظهر

گرفته دست های خیمه دامان جوانش را.
علی که میرودپس خیمه دادازدست جانش را

پسر طاقت ندارد تاببیند اشک بابا را
پدر طاقت ندارد رفتن سرو روانش را

سپردمت به خدا

سپردمت به خدا اى عزیزِ جان پدر
ترحمى پسرم بر قدِ کمانِ پدر

به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
که بردنِ تنِ تو نیست در توانِ پدر

بدن پرپر تو

بر زمین جز بدن پرپر تو نیست علی
گوشه ای جمع چرا پیکر تو نیست علی

نفس آهسته بکش, دور و برت لاله نکار
غیر خونابه که در حنجر تو نیست علی

 بار من را کمرم نه سر زانو برداشت

کاسه‌ زانوی من در طلبت مو برداشت

در خداحافظی‌ات بود که من افتادم

آه راحت نتوان چشم ز آهو برداشت

وداع پدری با پسر خویش

سخت است وداع پدری با پسر خویش
سخت است پسر دل ببرد از پدر خویش

بگذار زبان در دهن حضرت بابا
تاکام بگیرد پدرت از ثمر خویش

برخیز

با خَلق و خُلق و منطق احمد نمای تو
با خشم و دست و بازوی خیبر گشای تو

ازیک طرف پیمبر و از یک طرف علی
جز تو که قادر است نشیند به جای تو؟

سینه ات ترک خورده

تمام غیرت من زیر دست و پا مانده
دوباره دست دلم غرق ربنا مانده

کبوترانه تو هم پر زدى و عشق شدى
نگاه حسرت من بین رو ضه ها مانده

شعر شهادت حضرت علی اکبر ع

افتاد و پیش چشم پدر پا کشیده شد
کار علی ببین به کجاها کشیده شد

دستی کشید موی سیاهش , عجیب بود
هنگام ظهر شب به درازا کشیده شد

پاره‌های پاشیده

جُنبشی بین آسمان‌ها بود
شورشی تا به عرشِ اعلا بود

چشمهای فرشتگان مبهوت
به جوانی پیمبر آسا بود

سپردمت به خدا

سپردمت به خدا اى عزیز جان پدر
ترحمى پسرم بر قد کمان پدر

به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
که بردن تن تو نیست در توان پدر

دکمه بازگشت به بالا