شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

پسرم

سپاه شمر رسیدند درهمش بکنند
به تیغ و نیزه سپردند تا کمش بکنند

قرار بود که باشد مقطعه بدنش
عیان که شد نوه ی فاطمه ست می زدنش

ولدی

به گمانم به سرت هست مهیا بشوی
پیش بابای خودت گرم تمنا بشوی

لحظه ای صبر کن و پیش نگاه پدرت
دو قدم راه برو تا که تماشا بشوی

عمه چرا اینجاست

دریاب بابا این زمانی را که داری
پنهان نکن اشک نهانی را که داری

در خود نریز اینقدر درد و داغ و ماتم
بیرون بریز آتش فشانی را که داری

یا علی اکبر

لبی که تشنه ترین بود را به اکبر داد
مکید آن لب و شد عشق ، التیام علی

به دید لشگریان گر چه بود ، پیغمبر
تمام بغض عدو بود ، بهر نام علی

جوانان بنی هاشم بیایید

نامش علی و اوست سرتاپا محمد
باید علی او را بخوانم یا محمد؟

خُلق عظیمش را همینکه خَلق دیدند
خواندند با هر منطقی اورا محمد

ولدی

قطعه هایی از تنش قطع یقین پیدا نشد
دشت را گشتند و اکبر بیش از این پیدا نشد

تیر ها اجزای اکبر را به صحرا دوختند
اسب زخمی شد،رکاب افتاد ،زین پیدا نشد

پنهان نکن

دریاب بابا این زمانی را که داری

پنهان نکن اشک نهانی را که داری

در خود نریز اینقدر درد و داغ و ماتم

بیرون بریز آتش فشانی را که داری

بگو چکار کنم

مرید مادر من قبله مراد شدی
بگو چکار کنم کم شدی زیاد شدی

گرفت بر جگر من شرار سوختنت
کریم من! وَسِعَت کُلِّ شَئ گشته تنت

خِس خِس سینه ات انداخت ز پا بابا را
به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

پیرمردم!همۀ دلخوشی من برخیز
برنمیخیزی اگر باز کن این لبها را

عصای پیریِ بابا

گرفته‌اند، جوان‌دارها جوان مرا
شکسته‌اند، کمان‌دارها نشان مرا

به ساقه‌ی گلِ‌سرخم زدند، اما نه
تبر زدند شکستند، استخوان مرا

علی اکبرم

بِهَم آنقدر می‌آمد نمازم با اذانِ تو
گره عمری بِهَم خورده توانم با توانِ تو
تمامِ تو از آنِ من تمامِ من از آنِ تو
بمان پیشم که میمیرد بهارم با خزانِ تو

کربلا دشتِ بلا

کربلا دشتِ بلا خوانده و نامیده شده
دلم از داغِ علی(ع) خون شده! رنجیده شده

قامتِ تازه جوانم شده با خاک؛ یکی
جای-جایِ بدنش رفته و ساییده شد

دکمه بازگشت به بالا