وسط روز گرفتار شبم باور کن
بازهم شعله کشیده غضبم باور کن
اولین بار شلوغی گذر را دیدم
چه شلوغی بدی!در عجبم باور کن
وسط روز گرفتار شبم باور کن
بازهم شعله کشیده غضبم باور کن
اولین بار شلوغی گذر را دیدم
چه شلوغی بدی!در عجبم باور کن
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظه های بارش باران بگو حسین
هرجا دلت گرفت کمی محتشم بخوان
هی در میان گریه بگو جان, بگو حسین
در گیر و دار قائله زینب اگر نبود
شلاق بود و سلسله زینب اگر نبود
میداد زجر٬ زجر دو چندان رقیه را
آن شب میان قافله زینب اگر نبود
چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
میان حلقه ی نا محرمان سفر کردن
اسیرِخنده ی یک مشت بی حیا شب و روز
به زیرِ نیزه ی تو سر به زیر , سر کردن
دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند
چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند
ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم
شود این حادثه تکرار خدارحم کند
کاش از این کوی و گذر زود گذر میکردیم
یا که میشد گذر از سمت دگر میکردیم
شده انگشت نما زینب و میشد ایکاش
تا که از عمه ی خود دفع خطر میکردیم
حسین , با بدنت نعل اسب کاری کرد
که فرق روی تو از پشت تو نشد پیدا
خلاصه هرچه زنان بنی اسد گشتند
میان معرکه انگشت تو نشد پیدا….
رضا قربانی
یک خورجین از کربلا سوغات آورده
یا که برای خانه تزیینات آورده
هر چیز پیدا می شود در خورجین او
عمامه و قنداقه, چادرجات آورده
وای , چه سخت است داغ غربت و دربدری
یک زنِ تنها بدون محرمی در لشکری
وای , چه سخت است , در شهر پدر باشی اسیر
بر سر و رویت ببارد بغض های حیدری
ای که فراز نیزه تو را آشیان شده
بنگر مرا که ناقه ی عریان مکان شده
حرفی که نه! اشاره ای حتی نمیکنی!
از آن زمان که هم سخنت خیزران شده
زمان دفن شهیدان و سیدالشهداست
سه روز پیکرشان روی خاک کرب و بلاست
بنی اسد متحیر شدند و در ماندند
میان اینهمه جسم بدون سر ماندند
رسید وقت سفر سربه زیر شد زینب
حسین چشم تو روشن! اسیر شد زینب
هزار زخم روی پیکرت دهن وا کرد
هزارسال ز داغ تو پیر شد زینب