شعر مصائب اسارت كوفه

سر تو پیرم کرد

پای نی دیدن حال سر تو پیرم کرد
روی نی وضعیت حنجر تو پیرم کرد
در مسیری که سرت را همه با سنگ زدند
پیری زودرس دختر تو پیرم کرد

 امیر عظیمی

آن روز پر عذاب

آن روز پر عذاب زیادم نمی رود
فریاد آب آب زیادم نمی رود

جسم حسین بی سرو عریان به روی خاک
در بین آفتاب زیادم نمی رود

مصحف سرخ

آفتابا هلال ماه شدی
کاروان را چراغ راه شدی

بر سرم سایهء سرت افتاد
ما تَوَهَّمت یا شَقیقَ فؤاد

معجرِحرم سوخته

پشت سرِتو با سرِتو می آیم
با سارق انگـشـترِ تو می آیم

آنقدر به من سیلی و شلاق زدند
انـگار شدم مـادر تو می آیم

گیتی ندیده مثل تو

ای غزل صبر و استواری و ایثار
شیرزنِ کـربلا …. وصـیِّ علـمدار

روی سرت سایه یِ کـتاب الهی
زیر قـدمهای توست گـنبدِ دَوّار

پرت را پس گرفتم

ای صید پر کنده پرت را پس گرفتم
هم‌سنگر من سنگرت را پس گرفتم

خیلی برای پرچمت سختی کشیدم
تا بیرق آب‌آورت را پس گرفتم

کل شیءٍ هالک الّا وجهه

خواستم جانم زره باشد برایت… دیر شد
حلقه‌های زخم از پا تا سرت زنجیر شد

منعکس شد رنگ خونت در غروب آفتاب
قلب مجروح تو هم خورشید این تصویر شد

ساربان صبر کن

ساربان صبر کن و قافله را تند مبر

چادرم دائماً از روی سرم می افتد

دست من نیست اگر قافله رو گم کردم

پلک هایم به روی چشم ترم می افتد

مجید قاسمی

تو روی نیزه

زلف تو روی نیزه به دستان باد بود
دور و بر عقیله حرامی زیاد بود

آتش گرفت پیش نگاه تو خیمه ها
شعله به شعله چشم تو شرح معاد بود

گرفتار شبم

وسط روز گرفتار شبم باور کن
بازهم شعله کشیده غضبم باور کن

اولین بار شلوغی گذر را دیدم
چه شلوغی بدی!در عجبم باور کن

بگو حسین

وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظه های بارش باران بگو حسین

هرجا دلت گرفت کمی محتشم بخوان
هی در میان گریه بگو جان, بگو حسین

زینب اگر نبود

در گیر و دار قائله زینب اگر نبود
شلاق بود و سلسله زینب اگر نبود

میداد زجر٬ زجر دو چندان رقیه را
آن شب میان قافله زینب اگر نبود

دکمه بازگشت به بالا