شعر مصائب اسارت كوفه

دست من و زنجیر

دست من و زنجیر, فکرش را نمی کردم
چه زود گشتم پیر, فکرش را نمی کردم

بالای تل بودم خودم دیدم که شد خنجر
باحنجرت درگیر, فکرش را نمی کردم

شامِ مصیبت

اشکی مرا به شامِ مصیبت نمانده است
چشمی تو را در این شبِ غربت نمانده است

ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود
هرچند جانِ عرضِ ارادت نمانده است

سوره ی مستور

سوره ی مستور روی نیزه ها می بینمت
آیه ی «والطور» روی نیزه ها می بینمت

منبر و رَحْلَت چه شد؟ ای زاده ی ختم رُسل
قاری مشهور! روی نیزه ها می بینمت

تنور

قدم قدم سر پاک تو رفت و جا ماندم
برات عید گرفتند و در عزا ماندم

چه حکمتی ست که این گوشه جاشدی حتی
اسیر مطبخ نامردها شدی حتی

خدا رحم کند

کم شده سایه ات از روی سرم, می ترسم
از شب بی تو الا ماه حرم می ترسم

آنقَدَر بر سرم این راه بلا آورده
از بلایی که نیامد به سرم می ترسم

عمتی المظلومه

در پیش نگاه داغدارم
صد حیف اگر برادرم رفت
عباس نبود,حرمله بود
عباس که رفت معجرم رفت

دختر حیدر کرار

کم شده سایه ات از روی سرم,میترسم
از شب بی تو الا ماه حرم میترسم

آنقَدَر بر سرم این راه بلا آورده
از بلایی که نیامد به سرم میترسم

تربتِ ارباب

باران که می گـیرد پریـشانیم انگار
با گریه داریم از تو می خوانیم انگار

یک سال نَه… صد سال نَه‌… ما پشتْ در پشت
از جـیره خوارانِ همین خـوانیم انگار

بی سر و سامان شدیم

دچار درد دو چندان شدیم بعد از تو
چقدر بی سر و سامان شدیم بعد از تو
بیا ببین ز گریبان پاره معلوم است
چقدر زار و پریشان شدیم بعد از تو

اهل کوفه

خوب یادم میاد همین مردم
نامه دادن بیاین… ما هستیم
اهل کوفه نوشته بودن که
حتی جونم بخواین ما هستیم

سجده گاه ملائک

سجده گاه ملائک است اینجا
یاکه گردیده قبله گاه نور
در سکوت سحر به گوش دلم
صوت قرآن رسد ز کنج تنور

دست من و زنجیر

دست من و زنجیر, فکرش را نمی کردم
چه زود گشتم پیر, فکرش را نمی کردم

بالای تل بودم خودم دیدم که شد خنجر
باحنجرت درگیر, فکرش را نمی کردم

دکمه بازگشت به بالا