شعر محرم و صفر

نقشه های شوم

بانگ غریبیت همه جا جار می زند
غربت برای غربت تو زار می زند

هرکس برای آمدنت نقشه می کشد
هرجای شهر یک دل بیمار می زند

اشک محرم

قرار بود به پروانه ها امان بدهید
برای سوختن امشب کمی زمان بدهید

قرار بود که خاکستر مرا فوراً
به دست باد، همان پای شمعدان، بدهید

بگذر از کوفه

زِراه آمده از خانه ی خدا برگرد
اگر خودم به تو گفتم بیا نیا برگرد

تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه
برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد

زلف پریشان

چگونه شکر بگویم که زنده ماندم من
به ماه روضه تو خویش را رساندم من

چگونه شکر بگویم اجل امانم داد
که باز چشم تر من به بیرقت افتاد

پریشانم

مثل موهای پریشانت پریشانم حسین
بی سر و سامانم و در کوفه حیرانم حسین
تشنگی از یک طرف دلواپسی از یک طرف
من برای ام کلثوم تو گریانم حسین

آه از غربت

ای داد بیداد از غریبی از اسیری..
من‌ روی بام قصرم‌ و تو در‌مسیری

من‌مَردم اما پیش هر نامرد رفتم
آواره شب تا صبح با پادرد رفتم

تنهاترین آقای عالم

می خوانمت اینگونه حالا از سر دارم
تنهاترین آقای عالم دوستت دارم

ای کاش پای دار خندان می رسیدی تا
از چشم های مهربانت توشه بردارم

فکر کاروانت باش

سر شب بود مردم کوفه
همه درخانه هایشان رفتند
یک نفر هم نماند از آن ها
همه بى نام و بى نشان رفتند

نقشه های شوم کوفه

روی بامِ قتلگاهش؛ کفترِ نامه‌برت
خواهشش این است، برگردی به شهر مادرت

کاش می‌شد نامه‌ام آتش بگیرد بین راه
یا نه؛ پیکم گم شود؛ اصلا نیاید محضرت

وعده ی غارت خلخال

آه، بدجور مرا کوفه به هم ریخت حسین
همه ی شهر به یکباره سرم ریخت حسین

باورم نیست که آواره شدم در این شهر
نیست پنهان ز تو، بیچاره شدم در این شهر

حی علی العزاء

بیتابی و تلاطم ِ دریا شروع شد
لطمه زنیِ عالم بالا شروع شد

هفت آسمان سیاه به تن کرد و باز هم؛
با گریه نوحه خوانیِ صحرا شروع شد

طلیعه ی محرم

دوباره از می این ماه اشک می نوشم
به اذن صاحب عزایم سیاه می پوشم

دوباره نیستی و باز بار این غم را
نگاه لطف تو انداخت بر سر دوشم

دکمه بازگشت به بالا