شعر محرم و صفر

تنهاترین آقای عالم

می خوانمت اینگونه حالا از سر دارم
تنهاترین آقای عالم دوستت دارم

ای کاش پای دار خندان می رسیدی تا
از چشم های مهربانت توشه بردارم

فکر کاروانت باش

سر شب بود مردم کوفه
همه درخانه هایشان رفتند
یک نفر هم نماند از آن ها
همه بى نام و بى نشان رفتند

نقشه های شوم کوفه

روی بامِ قتلگاهش؛ کفترِ نامه‌برت
خواهشش این است، برگردی به شهر مادرت

کاش می‌شد نامه‌ام آتش بگیرد بین راه
یا نه؛ پیکم گم شود؛ اصلا نیاید محضرت

وعده ی غارت خلخال

آه، بدجور مرا کوفه به هم ریخت حسین
همه ی شهر به یکباره سرم ریخت حسین

باورم نیست که آواره شدم در این شهر
نیست پنهان ز تو، بیچاره شدم در این شهر

حی علی العزاء

بیتابی و تلاطم ِ دریا شروع شد
لطمه زنیِ عالم بالا شروع شد

هفت آسمان سیاه به تن کرد و باز هم؛
با گریه نوحه خوانیِ صحرا شروع شد

طلیعه ی محرم

دوباره از می این ماه اشک می نوشم
به اذن صاحب عزایم سیاه می پوشم

دوباره نیستی و باز بار این غم را
نگاه لطف تو انداخت بر سر دوشم

لوای اشک

شکر خدا که زنده هستم این محرم
بازآمدم زیر لوای اشک و پرچم
گر با بدی با خوبها ،خواندیم درهم
بوده دعای مادرت زهرا مُسلّم

یا مسلم

ای کاش میشد نامه بنویسم دوباره
فکر توام تنها در این دارالاماره

ای کاش میشد نامه بنویسم که برگرد
کوفه ندارد آسمان اش یک ستاره

های و هویم حسین

غم کهنه ی در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است

اگر چشم من آبروی مرا ریخت
چه غم؟ بعد از این آبرویم حسین است

آغاز گریه

بسم رب الفاطمه آغاز کردم گریه را
از گلوی بغض هایم باز کردم گریه را
مثل یک مادر که فرزندش زدستش می رود
اقتدا کردم به او ابراز کردم گریه را

مایه ی آرامش

ای گریه بر تو مایه ی آرامشم حسین
نازتو را به جان ودلم می کشم حسین

با اشک روضه صبح من آغاز می شود
خیس است هرشب ازغم تو بالشم حسین

سیاه پوشان

به اذن حضرت مولا شدم کبوتر تو
که بال و پر بزنم پای روضه ی سر تو
ببخش با پر زخمی , به زحمت افتاده
لباس نوکریم را بریده مادر تو

دکمه بازگشت به بالا