چگونه بیتو شبم را پُر از ستاره کنم؟
چگونه این همه دردِ تو را نظاره کنم؟
مُدام نامه نوشتم که زود برگردی…
چقدْر هِی بنویسم دوباره پاره کنم؟
چگونه بیتو شبم را پُر از ستاره کنم؟
چگونه این همه دردِ تو را نظاره کنم؟
مُدام نامه نوشتم که زود برگردی…
چقدْر هِی بنویسم دوباره پاره کنم؟
قسمت این بود تا که در کوفه
تو علمدار پرچمش باشی
اصلا آنجا تو را فرستاده
تا سفیر محرمش باشی
پس از تو دام بلا قسمت کبوتر شد
کبوترِ سرِ دوشت پرید و پرپر شد
بجای ناز کشیدن کشید مویم را
کسی که بعد عمو شیر شد دلاور شد
سر به روی نیزه رفت و تن نداشت
جسم درهم زیر و رو کردن نداشت
بد سلیقه بودن غارتگر است
ورنه کهنه پیرهن بردن نداشت
من پیر شدم عمه خمید آخر عمری
در کنج خرابه چه کشید آخر عمری
جا داشت بمیریم که بانوی وقارت
همراه سر و نیزه دوید آخر عمری
شور سفر کردن ز تو دلشوره با من
حالی بپرس از ما میان کوی و برزن
از یُمن ما آباد میشد هر خرابه
دیدی که آخر در کجا کردیم مسکن
حرفی نزن که نیزه تو را زیر و رو کند
حرفی نزن که پیکر تو پشت و رو کند
حرفی نزن که قاتل امانت نمی دهد
سر نیزه اش امان به دهانت نمی دهد
دریا دل سپاه محرم بلند شو
باب الحوائج همه عالم بلند شو
نقش زمین، میانه ی صحرا چه می کنی
لب تشنه در میان دو دریا چه می کنی
بند دل امام زمانی گسسته بود
خون در نگاه نافذ ماهی خجسته بود
افتاد در حوالی مشکش نفس زنان
از دست نامروتی آب خسته بود
مردی غریب افتاده بود و دست و پا میزد
زیر هجوم تیر ، مادر را صدا میزد
یک نانجیب از دورتر میآمد و هربار
با نیزه ای بر پیکر او بی هوا میزد
دستی که سهم دست تو شمشیر کرده است
سهم رقیه را غل و زنجیر کرده است
مویم سفید بود ، قدم هم خمیده شد
آری مصیبت تو مرا پیر کرده است
پایان قصه ختم می شد با عروسک
زیباترین فانوس غربت ها عروسک
حالا که میخواهی بیایی از نیستان
ساغب بیاور از سر نی ها عروسک