منم تجسم شیری به دام افتاده
به دام جمعیتی بد مرام افتاده
چنان پراست شکمهایشان زمال حرام
که از سر همه عشق امام افتاده
منم تجسم شیری به دام افتاده
به دام جمعیتی بد مرام افتاده
چنان پراست شکمهایشان زمال حرام
که از سر همه عشق امام افتاده
در آسمان بی کسی ام یک ستاره نیست
غربت نشین کوفه ام و راهِ چاره نیست
طوفان کینه ها شده راهی در این دیار
دریای غصه های دلم را کناره نیست
دل بیقرار من می تپد از فراق یاری
که نوشته ام بیاید, به دیار بیقراری
چو به عشق پا نهادم, همه هستی ام فنا شد
تن من به تیغ و شمشیر و سرم به چوب داری
زدرد غربت تو شهر,غرق آهم شد
نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد
همین که نام تو بردم شکست دندانم
سلام دادم و تنها همین گناهم شد
نفس کشیدن او به شماره افتاده
کنارش چشم کبودش ستاره افتاده
بزرگ مردی خود را به او نشان میداد
همین که طوعه پی راه چاره افتاده
ای کاش دست من قلم میشد
تا واسه تو نامه نمیدادم
با خون نوشتم اسمتو بعدش
بی سر به پای اسمت افتادم
هر بلایی سرم آمد به فدای سر تو
به فَدایِ پرِ قنداقِ علی اصغرِ تو
می زنم دست بروی دست چکاری کردم
با چه رویی بشوم روبرو با مادر تو
هر دم به آخرین سخنت گریه میکنم
یاد غروب و زخم تنت گریه میکنم
یکدم بیا ببین که فتادم ز پا حسین
دائم به غصه و محنت گریه میکنم
و الشّمر جالسٌ نفس انبیا گرفت
خورشید تیره گشت و دوباره هوا گرفت
دارد تمام عرش خدا می خورد زمین
و الشمر جالسٌ همه عالم عزا گرفت
کاش این چنین نبود داستان کربلا
کاش از سنان و تیر و نیزه پُر نبود آسمان کربلا
می رسید لااقل زمان دیگری زمان کربلا
با منِ تشنه لب اِی مشک وفاداری کن
دلِ اهل حرم این جاست تو دلداری کن
همره آبِ درونت به زمین می ریزد
آبرویم به بر یار خریداری کن
اصحاب خیل نامه ها را میشمارند
از نامه ها پیداست آنها بی قرارند
وقتی قسم خوردند بر نام پیمبر
یعنی بیا مولا که جمله پای کارند