تو را امواج دریا می شناسند
تو را قوهای زیبا می شناسند
تـو مـال احـمـد آبـاد خدایی
تورا تنها همانجا می شنا سند
تو را امواج دریا می شناسند
تو را قوهای زیبا می شناسند
تـو مـال احـمـد آبـاد خدایی
تورا تنها همانجا می شنا سند
این زندگی بی روضهها لطفی ندارد
دنیای ما بی کربلا لطفی ندارد
تا کربلایت هست بین سینه زنها
طوف حرم, سعیِ صفا لطفی ندارد
پشت سرم اسارت و غم روبروی من
آمد تمام ماتم عالم به سوی من
شهزاده ی خرابه نشین را حلال کن
ای عمه , مرگ آمده در جستجوی من
گرچه دلم با دیگران در انفصال است
با او ولی در نقطه ی اوج وصال است
اینکه چه شخصی با چه ظرفی … این مهم نیست
هر کس به دنبالش پیِ فضل و کمال است
هیچ انتظاری جز خداوندی نداریم
از آنکه در شانش فقط جل جلال است
از ما چرا ایراد میگیرند مردم
از چشم او گفتیم چون نیکو خصال است
هرگز نمی گرییم, از سختی دنیا
گریه فقط بر زاده ی زهرا(س) حلال است
این گریه آخر می برد ما را به جنت
این آب دیده بهترین روزی سال است
در پیش چشم خواهر خود دست و پا زد
راوی این گفتار در مقتل “هلال” است
از داغ او زینب شده دیگر شبیه
پروانه ای که دم به دم در اشتعال است
یادت میاید بارها با حال زارم
گفتم که ماندن بی تو در دنیا “محال” است؟
هر جا رَوی من هم میایم با تو آنجا
از تو جدا بودن همانند “خیال” است
حالا تو بی من رفته ای زیر سم اسب؟
من هیچ … پاشو مادرت آشفته حال است
با افتخار از مو بلندت کرده انگار
آنچه میان دست خود دارد مدال است
بی سر رها شد از چه جسمت بین گودال
دنیا هزاران سال زیر این سوال است
هر چه لگد خوردم فدا یک تار مویت
من گریه ام از گریه ی طفل سه ساله است
جعفر ابوالفتحی
دلــم هــوایِ مناجاتِ کـربلا کرده
هوایِ زمزمه در بابِ قبله را کرده
دوباره ذکرِ لَبَم بِاالحسین العفو است
غلامت عزت از این روضه دست و پاکرده
بعید نیست پدر با پسر یکی شده باشد
عجیب نیست پسر با پدر یکی شده باشد
که تیر نیز نفهمیده بر گلوی که خورده
حسین با علی اش آن قَدَر یکی شده باشد
لشگر آن دم که بر سرش میریخت
همه اعضای پیکرش میریخت
سنگ از بس به صورتش میخورد
لب و دندان اطهرش میریخت
استاده بود لحظه ولی آخرش گذشت
وقتی که زینب از همه ی باورش گذشت
سرزد به عمق فاجعه تا زنده بیندش
از فکر وذکر معجر خود خواهرش گذشت
بار من را کمرم نه سر زانو برداشت
کاسه زانوی من در طلبت مو برداشت
در خداحافظیات بود که من افتادم
آه راحت نتوان چشم ز آهو برداشت
اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان
مرا ببخش نمُردم پس از محرمتان
لباسِ مشکی من یادگاری زهراست
چگونه دل کَنَم از آن؟ چگونه از غمتان؟
خدای آینه از جنس دلبری بودی
صفای عطر بهشتِ معطری بودی
توپیش ازآن که خدا فکر خلقتی باشد
در آسمانِ وجود اهل سروری بودی
سَرو رفتم از کنارت … قد کمان برگشتهام
سبز رفتم مثل یک برگِ خزان برگشتهام
سوختم بی سایهی تو زیرِ نور آفتاب
باز , حالا زیر چترِ سایبان برگشتهام