شعر محرم و صفر

عصای پیری

وقتی که پیکر پسرم تکه تکه شد
آهی کشیدم و جگرم تکه تکه شد

تاریکی آسمان امید مرا گرفت
تنها ستاره ی سحرم تکه تکه شد

اذان ظهر

گرفته دست های خیمه دامان جوانش را.
علی که میرودپس خیمه دادازدست جانش را

پسر طاقت ندارد تاببیند اشک بابا را
پدر طاقت ندارد رفتن سرو روانش را

یقین

مادر شکسته تا که مهیا کند تو را

تا آبِ روی آتش بابا کند تو را 

آری یقین تویی سند غربت حسین

وقتی که تیر آمده امضا کند تو را

روضه شیرخواره

بارالها! حسین از آن عشقی

که ز تو منفک است, میترسد

قبر اما عجیب تاریک است

پسرم کوچک است, می ترسد!

شیرخواره

این کوفیان تصمیم با تزویر می گیرند
شش ماهه را از شیر, با یک تیر می گیرند

شش ماهه را با یک سر از پوست آویزان
در بُهت چشم مادرش از شیر می گیرند

رضیع الحسین

 گمان را شکست

غمی قامتِ آسمان را شکست

ببین حرمله

که پشتِ امامِ زمان را شکست

سپردمت به خدا

سپردمت به خدا اى عزیزِ جان پدر
ترحمى پسرم بر قدِ کمانِ پدر

به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
که بردنِ تنِ تو نیست در توانِ پدر

آه رباب

پدری خَم شده تا دردِ کمر را بِکِشَد
مادری مانده که تا نازِ پسر را بکشد

چشمِ او خورد به لبهای تَرک خورده و گفت
کاش می‌شُد به لبش دیده‌ی تر را بکشد

خون جگر

جم شدن دوروبرش داره میره
با علی اصغرش داره میره
بعد شیش ماه چجوری دل بِکَنِه
روی دستش پسرش داره میره

عطش

آتش خورشید تا اسباب شد
تشنگی در خیمه ها هم باب شد

واژه ی «آب زلال» کربلا
بعد عباس علی «نایاب» شد

باب حاجات

ای ولی الله گهواره نشین
دستهایت پرچم فتح المبین

گریه هایت خطبه های حیدری
حجت کبرای محشر! محشری

سیب سرخ

خون می کنی تو بر جگرم, دست و پا مزن
آرام تر, علی, پسرم, دست و پا مزن

اینها تو را به تیر سه پر آب داده اند
پیش نگاه اهل حرم, دست و پا مزن

دکمه بازگشت به بالا