شعر محرم و صفر

باران نیزه

خیری به جز از برکت کوثر ندیدیم
ما جز کرم چیزی پسِ این در ندیدم
ما انتخاب دست زهرائیم, پس شکر
ما که به جز خوبی از این مادر ندیدم

صبـــر کن بابا

می روی و می بری همراه خود جان مرا
صبـــر کن بابا ببیـن حــال پریشــان مرا

در پی ات اهل حرم آئینه و قرآن به دست
می بری بـا خود دل خیمـه نشـینان مرا

ولــــدی لب بــزن

من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟
خبــر ریختــن بــــــــــال و پرت را ببرم

واژه های بدنت سخت به هم ریخته است
سینه ات یـا جگـرت یــا که سرت را ببرم؟

تکه تکه

خور شید شد سوار فلک بی قرار رفت
ازمرکب امید پدر شهسوار رفت

می ریخت برگ و بر زدرختان سبز پوش
آمد ز راه باد خزان تا بهار رفت

آئینه یِ رسول الله

 

باید از عشق یار دَم بزنی
پیش بابا کمی قـدم بزنی

فـکر من را نکن برو بابا
با اذانی به وقت کرب و بلا

ساقیِ آب

 

 

بیرق به رویِ شانه یِ سالارِ کربلاست
حیـدر مـدد شعارِ علـمدارِ کربلاست

او وارثِ تمامی اوصافِ حیدر است
ساقیِ آب و ثانیِ ساقیِ کوثر است

این حرم عباس دارد

 

وقتی که رویِ شانه ات دیدم عَلَم را
حس کـرده ام آرامـشِ اهلِ حرم را

تا لحظه ای که این حرم عباس دارد
هرگـز نمی بیند کسـی نیلـوفـرم را

عمه آمد ز حرم

خیز از جا و از این زندگی ام سیر مکن
با غمت جان مرا پیرتر از پیر مکن

نیست عضوی به تنت شبه علی اکبر من
با چنین حال علی سعی به تکبیر مکن

ولدی علی

تا به میدان نعره ی الله اکبر می کشید
بر سرش خیل ملایک بی عدد پر می کشید

لرزه بر پیر و جوانان حرامی می نشست
تا که فریاد رجز با سبک حیدر می کشید

خورشید حرم

چون وقت جدال پسر خون خدا شد
ناله ز دل اهل زمین رو به سما شد
خورشید حرم همچو رسول دوسرا شد
گفتند علی جانب میدان جفا شد

قد رعنای تو

قد رعنای تو چون سرو سپیدار شده

کربلا محو رخ احمد مختار شده

دور تا دور سرت آیینه می چرخانم

بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شده

فزعت قاتل جانم

آمدم من ز حرم لحظه ی پر پر زدنت

شاخه ای نیست که نشکسته میان چمنت

گردنت را بکشم تا نفسی تازه کنی

صبر کن پاک کنم لخته ی خون از دهنت

دکمه بازگشت به بالا