شعر محرم و صفر

یا ولی الله

میان چاه ظلمت دلم عذاب می شوم
مریضم و دخیل نور آفتاب می شوم

خودم دلیل این همه جدایی و مصیبتم
خودم برای دیدن شما حجاب می شوم

طفل شش ماهه

آن قدر لب تشنه و معصوم بود
گریه هم می کرد نامفهوم بود

صورتی کوچک شبیه غنچه داشت
استخوانش نرم مثل موم بود

دلخوشی از خیمه رفت

داغِ خواهر سخت شد
داغِ خواهر سخت شد داغِ بـرادر سخت شد
سخت شد کـار حُسین
کـار بر زیـنب ولی چنـدین برابـر سخت شد

شعر شهادت حضرت علی اکبر ع

چون گرگ روی بال و پرت پا گذاشتند
شمشیرها به فرق سرت پا گذاشتند
تسکین تشنگی تو با نیزه های داغ
روی جراحت جگرت پا گذاشتند

تازه عروس

دیدم به چشم, واقعه درد آورى

بر نیزه ها سرى و عزادار, مادرى

دیدم عروس فاطمه با موى سوخته

مى گشت روى خاک به دنبال معجرى

مادر او شیر ندارد

انگار علی مادر تو شیر ندارد
گریه نکن این قدر که تأثیر ندارد

بی حال شدی و دل من ریخته برهم
درمانده شده فرصت تأخیر ندارد

اشک رباب

در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم
خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم

یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب
مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم

حجله نشین

به وجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حجله نشین میانه ات کردند

برای عقد تو دست تو را حنا بستند
و عمه هات نشستند شانه ات کردند

پهلوانِ حسن

حسن جوان شده یا اینکه مرتضی آمد ؟
و یا که ماه , به صحرای نینوا آمد ؟

تو قاسم بن حسن یا که نه … یَلِ جَمَلی ؟
که از وقار قَدَت بوی مجتبی آمد

گشته هم قد علمدار

تقسیم شد قاسم میان دشت انگار
از پهلویش ای نیزه دیگر دست بردار

ما خاطرات خوبی از پهلو نداریم
مانده ست خون مادر ما روی دیوار

پسرِ شاهِ کـریمم

می کِشی آه و دلِ شاه ِ وفا می لرزد
تو اگر حکم کنی عرشِ خدا می لرزد

دستخـطِّ پدرم بر رویِ چشمت بگذار
این یتیمِ حـَرَمَت را به خدایت بسپار

نبی بار دگر برخاسته

یک نـفـر بـرخاسـته
یک نفـر در هیبـت یک شـیر نَـر برخاسته
در دفاعِ از حُـسـین
تیـغ بُـرّانی به شـکل یک سِــپر برخاسته

دکمه بازگشت به بالا