شعر محرم و صفر

گوشه ابروم شکست

شام غمهاى من غمزده را اخر نیست
لاله اى همچو تن خونى من پرپر نیست
گوشه پلک گشا صورت من خوب ببین
شک نکن دختر تو پیر شده مادر نیست

نوه ی فاطمه بودم

با من و عمر ِکَمَم دست زمان بد تا کرد

موقع قد کشی ام بود که پشتم تا کرد

دورهایت زدی و نوبت ما شد امشب

چشم کم سوی مرا آمدنت بینا کرد

خواب دیدم

آمدی با یک طَبَق با سر به شام آخرم
روشنی بخشیدی امشب بر دو تا چشم ترم

روی زانویت همیشه می‌نشستم,کو ؟ کجاست ؟!
دست هایت کو؟! چنین وضعی نبوده باورم !

خرابه نشین

اینگونه شده مرا مقدر
در خواب ببینمت مکرر

محتاج همند , چون دو عاشق
دختر به پدر , پدر به دختر

پرچم روضه

در کوچه تو پرچم روضه به سرم خورد
یک کاسه پر خون غمت را جگرم خورد

با ذکر شما تا به خدا اوج گرفتم
در موقع توبه پر فطرس به پرم خورد

عمه پناه من شد

از کینه ها گرفت کسی استخاره را
آتش کشید معجر و گوشه-کناره را

می سوخت تار و‌ پودِ تنم٬ تا که عده ای
بردند از تو پیرهنِ پاره پاره را

من الذی ایتمنی

عجز اگر آید به دیدارم جوابش می‌کنم
کاخ اگر کوه احد باشد خرابش می‌کنم

پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام
کفر اگر در پرده باشد بی‌نقابش می‌کنم

نقش غربت

روى دیوارِ خرابه نقش غربت مى کنم
ناخوشى هارا عزیزم!با تو قسمت مى کنم

نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاى خواب
اینچنین هستم ولى بابا قناعت مى کنم

من قامتم خمیده شده

از ضعفِ دست بسته و پای شکسته ام
کنج خرابه پیش ملائک نشسته ام

دیگر توان نمانده برایم که پا شوم
جان میدهم اگر که ز عمه جدا شوم

آمدی با سر

آمدی با سر آمدی… چه کنم؟!
بین تشت زر آمدی چه کنم؟!

هر دو دستم شکسته اما تو
با دو چشم تر آمدی؟! چه کنم؟!

ابتا یا حسین

پوشیه نیست سرو روم شدیداً زخم است
خسته ام بال پرستوم شدیداً زخم است

خوبی معجرم این بود که مویم نکشند
نزنی دست به گیسوم شدیدا زخم است

ولدی علی

زخم های جـگرم بیشتر از پیکر تو
این بلا بر سر من آمده یا بر سرِ تو

نا امید آمدم و هِیْ به خودم می گویم
نخوری غصه که این نیست علی اکبر تو

دکمه بازگشت به بالا