این طرف سنگ سوی قافله می اندازند
آن طرف سکه سوی حرمله می اندازند
تا رسیدیم به شامات نشد گریه کنم
وسط هق هق من هلهله می اندازند
این طرف سنگ سوی قافله می اندازند
آن طرف سکه سوی حرمله می اندازند
تا رسیدیم به شامات نشد گریه کنم
وسط هق هق من هلهله می اندازند
دَمِ اذان پدرم نانِ تازه ای آورد
که بویِ تازگی اش بر مشام می آمد
به یادِ روضه یِ طفلی سه ساله اُفتادم
زِ خانه ها همه بویِ طعام می آمد
پیش بلا تا که تو هستی سپر شاه
خم نشود از غم و غصه کمر شاه
دخل و اُمورات پدر دست پسر هست
سائل الطاف توایم ای پسر شاه
آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند
از هر دو تا نگار یکی ناز میکند
عشاق روزگار یکی در میان خوشند
زبانحال حضرت رباب باحضرت ششماهه
آناوین جانی سولان رنگیوه قرباندی علی
کربلاده سو بهاسی بولورم جاندی علی
ره تسلیم و رضادن بوگجه چیخما بالا
سینمه باخما یانان قلبیمی چوخ سیخما بالا
در شهادت حضرت ام البنین (س)
در سِــیر راه خویش , اگر بهترین شدم
از شاخسار فضل پدر خوشه چین شدم
در دست کردگار که دســتم نهاده شد
دست حسیـن فاطـمـه در آستیـن شدم
آمده موسم تنهایی و حیران شده ام
دادم از دست تو را, سخت پریشان شده ام
رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده ام
نظری کن چقدر بی سر و سامان شده ام
ما را پناه نیست به جز کشتی نجات
راه نجات ماست از این دار مشکلات
بر پرچم سیاه غمش تکیه می کنم
جانم فدای ماتم لب تشنهء فرات
دارند زنده زنده ترا دفن میکنند
برجسم نیمه جان تو رحمی نمی کنند
از جای آب نیزه به خورد تو می دهند
بر خشکی دهان تو رحمی نمی کنند
پر از گره شده کارم گره گشا افتاد
علیِ در نجفم بین کربلا افتاد
چه زخمها به تنش بود و باز ناله نکرد
بفکر غربت من بود و بیصدا افتاد
ﻧﮕﻔﺘﻨﯽ ﺳﺖ ﻏﻢ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ
ﭼﻨﺎﻥ ﻋﻘﯿﻖ, ﺷﺪﻡ ﺩﺍﻍ ﺩﺍﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ
ﺑﻪ ﻣﺸﮏ ﻃﻌﻨﻪ ﺯﺩﻩ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﺤﻄﯽ ﺁﺏ
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻟﺐ ﺁﺑﺪﺍﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ
قدم قدم زحرم میشوی جدا برگرد
بدون خواهر خود میروی کجا برگرد
به پای تو همه گیسوی من سفید شده
نزن به سینه من دست رد اخا برگرد