مثل من کاش کسی اینهمه حیران نشود
تک و تنها وسط کوفه پریشان نشود
سنگها بوسه به پیشانی من میدادند
کاش این بوسه دگر قسمت دندان نشود
مثل من کاش کسی اینهمه حیران نشود
تک و تنها وسط کوفه پریشان نشود
سنگها بوسه به پیشانی من میدادند
کاش این بوسه دگر قسمت دندان نشود
روزها می رود و خاطره ها می ماند
خاطراتی که به دل مانده مرا می ماند
یارها جمله روند و چه فراموش شوند
یار من هست همیشه به خدا می ماند
بینِ این شهر , کسی فکر خدا نیست حسین
بخدا در دلشان , مهر و وفا نیست حسین
نامه دادند بیایی … ولی انگار هنوز…
این دیارِ پدری , جای شما نیست حسین
سالار کاروان پر از یاسمن, حسین
جمع صفات و خاتمه ی پنج تن, حسین
دلدار مصطفی و علی و حسن, حسین
برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین
محکوم بر نقض است عهدِ “بی وفا” حتما
جا می زند در وقت سخت ابتلا حتما
مردان کوفه غالبا این گونه می باشند
این خلق و خو حاکی است از صد ماجرا حتما
من کوفه را چون مردگان بیدرد دیدم
نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم
ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاحالرجالاند
خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند
گرچه دلم با دیگران در انفصال است
با او ولی در نقطه ی اوج وصال است
اینکه چه شخصی با چه ظرفی … این مهم نیست
هر کس به دنبالش پیِ فضل و کمال است
میان آتش خیمه عقیله سوخت حسین
غروب روز دهم یک قبیله سوخت حسین
هنوز لحظه ی افتادن تو یادم هست
جدال بر سر پیراهن تو یادم هست
ما را به گل پرپر ارباب ببخش
ما را به علی اکبر ارباب ببخش
ما را به همان لحظه که می خندیدند
بر هق هق و چشم ترِ ارباب ببخش
امروز با لب های خشکیده
دائم به فکر دختری بودم
بی تاب تر از روزهای قبل
دل خون طفل مضطری بودم
چون نهادی که بی گزاره شده
گوش تو بی دلیل پاره شده
آخرین راه که شده ست فرار
اول راه٬ راهِ چاره شده
به قصد قرب اگر نیّتِ سفر دارند
برای بال کشیدن هنوز پر دارند
ز چشم از جگرِ اشک ها چکیده شدند
همیشه طایفه ی اشک ها جگر دارند