غریب و خسته ای جان می دهد به گودی گودال
و خواهری که به سر می زند به گودی گودال
چه ازدحام عظیمی گرفته دور و برش را
چه محشری که به پا می شود به گودی گودال
شعر محرم و صفر
دو دیده ام به کنارت پر از قمر کردند
ز تیغ و نیزه تنت را چه مختصر کردند
و مثل پیکرت از هم سپاه من پاشید …
تورا زدند و مرا چون تو محتضر کردند
بیا میان زمستان گل بهاره ی من باش
بیا و جان به تنم ده,, دم دوباره ی من باش
چه داشت خانه ی خولی که این خرابه ندارد
در این سیاهی مطلق دمی ستاره ی من باش
رویِ نِی مویِ تو در باد , رها افتاده
در فضا رایحهای روح فزا افتاده
سر تو میرود و پیکر تو میماند
از هم آیاتِ وجودِ تو , جدا افتاده
شانه چه احتیاج که مویی نمانده است
بوسه نخواه , مثل تو رویی نمانده است
هر آن چه هست ظاهر و باطن خودت ببین
دیگر برات , راز مگویی نمانده است
آه از آن دم خیمه ها در اضطراب افتاده بود
حضرت سقا کنار نهر آب افتاده بود
هم امید تشنگان هم قوّتِ قلب حسین
هم تمامِ آرزوهای رباب افتاده بود
نگاه کن که به رویم نشانه خورده
چقدر صورت من تازیانه ها خورده
زبانه می کشد آتش ز روی ماه من
چه از شراره و از این زبانه ها خورده
همه ی بال و پرش را بردند
پیش چشمش ثمرش را بردند
بعد گهواره شش ماهه او
معجر شعله ورش را بردند
چگونه پلک ترت میل خواب داشته باشد ؟
اگر برادر تو درد آب داشته باشد
تو خواهری و برای گلوی نازک اصغر
طبیعی است دلت اضطراب داشته باشد
امشبم را سحر نمی آید
خواب, در چشمِ تر نمی آید
مدحش از من که بر نمی آید
چون سکینه دگر نمی آید
دل کندن ازاین روضهء هرشب سخت است
کم بردن نامت به روی لب سخت است
غم گر بشود به دل لبالب سخت است
بی تاب تو,گر بمیرد از تب سخت است
سیاهیه غمت از این دل سیاه نرفت
بخاطر غم تو از گلویم آه نرفت
به جرم عشق مرا پیش یار دار زدند
سر کسی به روی دار بی گناه نرفت