شعر محرم و صفر

می زند شام خنده بر آهم

می زند شام خنده بر آهم
مثل کوفه ست شاید اینجا هم

بس که من ناله می کنم هرشب
عالمی شد پریش از آهم

امشب خدادعای مرامستجاب کرد

امشب خدا دعای مرامستجاب کرد
بابامرا برای خودش انتخاب کرد

منکه توان پاشدن ازجانداشتم
خیرش قبول عمه دوباره ثواب کرد

سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند

سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند
نبی و فاطمه و بوتراب را گریاند

صدای مویه ی زلفش که دست باد افتاد
چقدر حضرت ختمی مآب را گریاند

یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها

یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها
رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد

بعد از تو بالش سر من دست عمه شد
یک نیزه دست خستگیم را سیاه کرد

دل من بابایی چش براهته عمه میگه که خدا پناهته

دل من بابایی چش براهته
عمه میگه که خدا پناهته
بابا جون تنگه دلم زودی بیا
آرزوم دیدن روی ماهته

سیمرغ کوه قافِ خیالم حسین من

سیمرغ کوه قافِ خیالم حسین من
گشته شکسته تر, پر وبالم حسین من

طی مسیر هجر تو با جان به سر رسید
چل خان عشق, گشته مدالم حسین من

در مرز خویش ماندن و از مرز رد شدن

در مرز خویش ماندن و از مرز رد شدن
با مُهر و مِهر فاطمه اصل سند شدن

این آروزی سرخ گذرنامه ی من است
در زیر پای مُهر سفارت لگد شدن

خورشید تیره با رخ او زرد می شود

خورشید تیره با رخ او زرد می شود
یک کوه نار پیش رخش سرد می شود

رنگ تمام جنگ جمل دیده های دشت
با گفتن انا بن حسن زرد می شود

برای خرمن آهم حریق میخواهم

برای خرمن آهم حریق میخواهم
رکاب چشم که دارم عقیق میخواهم

عطای چشمه ی اشکی… شهید اشک روان
چو عمق فاجعه هایت عمیق میخواهم

دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند

دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند

چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند

ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم

شود این حادثه تکرار خدارحم کند

هرکجا پرچم به دیوار است زهرا میرسد

هرکجا پرچم به دیوار است زهرا میرسد
زودتر از ما خود بی بی به اینجا میرسد
پیرهای روضه دلهایی جوان دارند پس
زورشان در نوکری برما جوانها میرسد

ای در غم تو ارض و سما خون گریسته

ای در غم تو ارض و سما خون گریسته
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته‏

وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته‏

دکمه بازگشت به بالا