شعر محرم و صفر

شهزاده ای که طلعت همچون بهار داشت
در کربلا به سینه دلی بی قرار داشت
بابا نداشت لیک حسینش چو باب بود
کز کودکی به دامن مهرش قرار داشت

احلی من العسل

ما بین قصیده، غزلش می‌گردم
یادآور شهد و عسلش می‌گردم

بابای مرا کسی به خاطر دارد؟
آیینه‌ی جنگ جملش می‌گردم

کرامت نعمت زاده

نیزه پس از نیزه

نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود
خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود

این سو حسین ابن علی خون گریه می کرد
آن سو عزادار عزایش مادرش بود

یا قاسم ابن الحسن(ع)

وقتی زمان جنگ تو در کارزار شد..
دیدم خود حسن روی مرکب سوار شد

گفتی که قاسمم نفس کوفیان برید..
از ترس بین قافله داد و هوار شد!

طفلان بی بی زینب(س)

چنان تیری شدند از چله‌ی زینب رها با هم
چنین رفتند راه عشق را تا انتها با هم

برای اذن میدان التماس شاه میکردند
به امر زینب افتادند روی دست و پا با هم

آقای من

نگاه تو که به یک غمزه میبرد دل ها
کشیده خط جنون بر کتاب عاقل ها
»غلام نرگس مست تو تاجدارانند «
رسیده است به چشمت حکومت دل ها

عمو حسین(ع)

دیر شد، شرمنده‌ام که آمدم حالا عمو
آمدم تا که ببوسم زخم‌هایت را عمو

هم‌ ندارم طاقت تنهایی‌ات را بیش از این
هم‌ ندارم طاقت تنهایی زنها عمو

بابای من

خواب بودم یه خُرده بد بیدار شدم
یکی داشت نعره میزد بیدار شدم
رو سرم دس میکشیدی پا بشم..
بعد تو هی با لگد بیدار شدم

عمو حسین(ع)

کاش فریاد بر سرش نکشد
به روی خاک پیکرش نکشد

دشمنش را بگو که حداقل
عمویش را برابرش نکشد

واویلا…

شبیه مادرم دیگه نمیشه هیچکس اما تو
نشون دادی به بابات جلوه‌ی اُمّ‌ابیهاتو

صدام‌ کردی و آخرسر ، کنارت اومدم با سر
میبینی کار دنیامو، میبینی کار دنیاتو

سه ساله ارباب

گفتم به دل وقتش شده دل‌دل ندارد
دنیای من دور از پدر حاصل ندارد

با گریه ام بدخواب کردم دشمنت را
یک نیمه‌جان که ترسی از قاتل ندارد

وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی

در بند زلف او دل باد و نسیم هاست
تازه ترین شراب سبوی کریم هاست
او که طلایه دار خیام یتیم هاست
نذرِ”حسن” برای “حسین” از قدیم هاست

دکمه بازگشت به بالا