ای یوسف رسیده به کنعان من،سلام
بابایمن!عزیزتر از جان من!..،سلام
ای دلخوشی این دل پر غم،خوش آمدی
بابا، به این خرابه ی ماتم خوش اومدی
ای یوسف رسیده به کنعان من،سلام
بابایمن!عزیزتر از جان من!..،سلام
ای دلخوشی این دل پر غم،خوش آمدی
بابا، به این خرابه ی ماتم خوش اومدی
راحتتر است بابا خار از جگر کشیدن
تا که برای دختر یک شب پدر ندیدن
گفتم که بوسهای و اُفتادی از نوکِ نِی
دیدی که کار من نیست از نیزه بوسه چیدن
الهی بمیرم برای رقیه
همه جان عالم فدای رقیه
ملک منصبی از تبار دلیران
که یزدان بداند بهای رقیه
چرا لبهای تو خونی است بابا جان نگاهم کن
به قربان لبت ای تشنه ی عطشان نگاهم کن
پرستوی رهیده از ته گودال خنجرها
نشو بین طبق زیر پرت پنهان نگاهم کن
غصه هایت آب کرده آب را
گریه آورده سرِ ارباب را
ای که هر رُکن وضویت..،زخم بود
سجده ات آتش زده محراب را
بشنوند امروز دختردارها..
قصه غمگین کوثردارها
از روی نیزه بیا بوست کنم
رفته ای بر نیزه با سردارها
صورتش مثل سیب نوبر بود
قدوبالاش عجیب محشر بود
سن و سالی نداشت اما او…
بر زنان قبیله رهبر بود
داغ دارم جگر ندارم که
غیر گریه هنر ندارم که
باغ های مدینه مال من است
از بیابان خبر ندارم که
نزدیک شد، شمیم حضورش به من رسید
در این طبق چه بود که نورش به من رسید
شبها گرسنه بوده ام و نان نخواستم
حالا ز کوفه بوی تنورش به من رسید
عطر خوش سیب از دل صحرا وزیده
عمه،گمانم مهربانِ من رسیده
شام جدایی شد سحر،الحمدلله
آخر رسیدی از سفر،الحمدلله
اول راه جمع بسیاری
نامه دادند جانب جانان
بی وفاها یکی یکی رفتند
گرچه ماندند بهترین یاران
شش ماه راه آمد که راه غم بگیرد
شش ماه آمد بر دلش مرهم بگیرد
اما رسیده مجلس ماتم بگیرد
جایی که دلها را غم عالم بگیرد