شعر محرم و صفر

هجران

در مسیر عشق چیزی بدتر از ابهام نیست
هیچ دردی بدتر از هجران ناهنگام نیست

سخت غرق کوششم شاید کشش ایجاد شد
اشکِ من یعنی تلاشِ بغض، نافرجام نیست

آقای من

می برد از دل عالم غم تو غم ها را
می خرد لطف تو از دم همه دم ها را

توبه ها را به تو دادند همان روز ازل
تا تو آدم بکنی تک تکِ آدم ها را

غریب کوفه

زحمتی دارم ای نسیم سحر
ببری تو پیام مسلم را
برسی خدمت عزیز دلم
برسانی سلام مسلم را

شعر ایام مسلمیه

سرشب بود مردم کوفه
همه درخانه هایشان رفتند
یک نفر هم نماند از آن ها
همه بى نام و بى نشان رفتند

آنقدر زجر‌کشیدند

یاعلی دونوه ات خسته و گریان شده اند
خبرت هست که‌ آواره و‌حیران شده اند

هیچکس نیست بگوید که‌ بنی هاشمی اند
با چه اوضاع بدی راهی زندان شده اند

گشت تا قافله ات بین بیابان پیدا
در گذر شد بدنم زخمی و عریان پیدا

دور من جمع شدند و به تنم خندیدند
مسلمت شد وسط بازی طفلان پیدا

شرمنده ی مادرتم

تقدیرتُ عوض میکردی ای کاش
مسیرتُ عوض میکردی ای کاش
شرمنده ی مادرتم به قرآن
سفیرتو عوض میکردی آی کاش

کوفه میا حسین جان

نکرده است به عهدش کسی وفا مسلم
رسیده ای به سرانجام ماجرا مسلم

علی ندیده وفا از اهالی این شهر
نشسته ای به امید وفا چرا مسلم؟

کوفه اصلاً امن نیست

کوفه اصلاً امن نیست
کوچه‌هایش با وجودِ دامِ دشمن امن نیست

با دلِ تاریکِ این-
مردمِ نامرد حتی روزِ روشن امن نیست

نگار دشت بلا

امشب نگار دشت بلا سر بریده شد
پشت و پناه اهل ولا سر بریده شد

در خاک و خون نشسته تمامی لاله
اینجا گلوی لاله جدا سر بریده شد

شاه کربلا

لشکر دشمن سپاه بی‌شمار آورده بود
راس شاه کربلا را نی‌سوار آورده‌اند

لشکر تزویر و مکر و حیله و رنگ و ریا
خیزران را بهر لب‌های نگار آورده‌اند

عزیزم حسین

قصه ی مجنون تو میدانی که چیست؟
یا جنونش بهرِ لیلاییِ کیست؟

از چه رو شد شهره بر خلقِ جهان؟
از چه عشقش شد عجین با جسم و جان؟

دکمه بازگشت به بالا