گذرکردم ازکوچه سار حقیقت
چوکارون آشفته ی شهر غربت
وطن بود ودستان اعجاز عاشق
صف آرایی تیک وتاک دقایق
گذرکردم ازکوچه سار حقیقت
چوکارون آشفته ی شهر غربت
وطن بود ودستان اعجاز عاشق
صف آرایی تیک وتاک دقایق
مثل انار, گریه ی سرخی است در دلم
بعد از شما شکسته تمام انارها
ما وارثان داغ شماییم در زمین
خون شماست بر ورق روزگارها
سهم من از تو چیست پدر!غیر خون تو؟
تکلیف من چه می شود آیا بدون تو؟!
رفتی ولی درست زمانی که سقف من
محتاج بود تکیه کند بر ستون تو
دو بخش دارد : با … با … که می شود بابا
همین که هست در آن قاب عکس , آن بالا
همین که زل زده بر چشم های غمگینم
نشسته در دل سنگر کنار آن آقا
وای بــر جــا مــانــدگان بعـد جنگ
عــده ای آلــوده ی هــرگــونـه ننگ
عــده ای لا مــذهــب مــؤمــن نمـا
دلخوش این کــاخ های رنــگ رنــگ
نه دفن کردن مضمون بی کفن سخت است
نه گوش دادن الواح بی سخن سخت است
بدون دیدن تو آینه شدن مشکل
نباشد آب اگر با وضو شدن سخت است
آنهاکه گمنامند , زهرایی تبارند
چون فاطمه بی قبر و بی سنگ و مزارند
جامانده های ساحل اروند کنارند
چون مهدی زهرا کس و کاری ندارند
آقا به یارانی که گمنامند بر گرد
جان شهیدانی که گمنامند بر گرد
گمنام یعنی آخر مظلومیت ها
گمنام یعنی دوری از محبوبیت ها
گمنام یعنی ترس از معرو فیت ها
گمنام یعنی بهترین عاقبت ها !!
آخر نیامد برگه ی اعزامی من
از فاطمه تاییدی گمنامی من
گمنام یعنی در پی شهرت نبودن
در کسب منصب ها پی فرصت نبودن
خدمت نمودن در پی منت نبودن
طعنه شنیدن اهل شکایت نبودن
ما فکرنام ! و عاشقان گمنام … رفتند
ما بیقرار … آنها ولی …آرام !! رفتند !
باید به نسل ما از این گلها بگوییم
با اشک دیده تربت آنها بشوئیم
تابوتشان را از دل و از جان ببوئیم
بلکه نشان یار از آنها بجوئیم
ای وای اگر این لاله ها تنها بمانند
گمنام تر از غربت زهرا بمانند
این استخوانها آبروی شهر مایند
یاس ندو چون گل عطر و بوی شهر مایند
شهد شهادت در سبوی شهر مایند
گمنام امَا روبروی شهر مایند
هر برکتی از برکت گلزار آنهاست
کجاییدخوبان گلچین شده؟
که از خونتان عرش آذینشده
کجایید ای سروهای بلند؟
به طوف شما, جنگل احرامبند
می آیم از راهی که لبریز سفرهاست
پرواز در پرواز, ردّ بال و پرهاست
از معبری که غرق باور غرق شور است
از سنگری که چشمه جاری نور است
از درد به فریاد برس اکسیژن!
خسته ست از این کنج قفس,اکسیژن!
سهمیه ی جنگ و جبهه ی او این است:
سرفه,سرفه,نفس,نفس…اکسیژن!
یحیی نژاد سلامتی
به اتاقی جدا تو را بردند
گرچه بیماری تو مسری نیست
چهره ات کاملا عوض شده است
گل رویت دگر بهاری نیست
خبراین بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
جیبپی راهنی آغشته به خون را گشتند
نامهای را که به مقصد نرسید آوردند