شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

با کوله بار نان , شبِ آخر قیام کرد

با کوله بار نان , شبِ آخر قیام کرد

مردی که هرچه داشت به کف وقف عام کرد

یک در میان جواب سلامش نمی رسید

آن که خدا به هر قدم او سلام کرد

نمک و شیر را به دستش داد

نمک و شیر را به دستش داد

با هزار و یک آرزو دختر

گفت ای دخترم کجا دیدی

دو غذا روی سفرهء حیدر

سر سفره نشسته بود عجیب

سر سفره نشسته بود عجیب

چشم هایش هوای باران داشت

در حوالی مغرب کوفه

دست هایش دعای باران داشت

در دل شب چه ربنایی داشت

در دل شب چه ربنایی داشت

دست های گره گشایی داشت…

هر کسی مثل او نشد بخدا

کهنه پیراهن و عبایی داشت

این گونه ای که تو , غرق خدا شدی

این گونه ای که تو , غرق خدا شدی
ماندیم , بنده ای ! یا کبریا شدی ؟

هرجاکه می رویم , آنجا تویی علی
کون و مکان شدی ارض و سما شدی

کوفه روزاشم مثه شب شده و

کوفه روزاشم مثه شب شده و
بوی هجرون میرسه از همه جا
یل خیبر, ای خدا تو بستره
یه غمی عجیب نشسته رو دلا

شب است و شاهد غم های بی کران شده ام

شب است و شاهد غم های بی کران شده ام
به درد هجر گرفتار و نیمه جان شده ام

به پای اشک حسن آه می کشم هر شب
نشسته ام نگران و چه بی امان شده ام

وصیت

حرف از وصیت های آخر میزنی بابا

از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا 

این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار

حرف از وصیت های مادر میزنی بابا

لحظات شب قدر از نفس بارانند

لحظات شب قدر از نفس بارانند

برکاتند که جاری به سر انسانند

شب تقدیر و ملائک همه از منبرعرش

بر زمین آمده تا فجر تحیت خوانند

همدم چاه

سالها با چاه همدم بوده ام

همنشین رنج و ماتم بوده ام

سالها در پیچ و تاب زندگی

همدم دیرینه ی غم بوده ام

فریادم از فراغت


همواره در سکوتم ,از داغ هجر رویت

فریادم از فراغت, دیگر صدا ندارد

شرمنده ی تو هستم ,گویی دلت شکستم

از دست ظلم اعداء دردت دوا ندارد

فرصت نبود دختر تو قد علم کند

صد جلوه از پیمبر تو قد علم کند

آیینه چون به محضر تو قد علم کند

جایی برای پر زدن جبرئیل نیست

در آسمان اگر پر تو قد علم کند

دکمه بازگشت به بالا