شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

آه زینب

امشب همه بر سوزش تن گریه کردند

امشب همه با آه زینب گریه کردند

زینب تو باید زخم چون مادر ببینی

باچادر زهرا سر حیدر ببینی

طور بی موسی

دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد

وقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه

حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد 

غربت

 

شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی

کمی ز غربت خود را برای من گفتی

 

چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی

چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی

 

شب احیا

 

در این شب احیا فقط وردم همین است

ذکر امیرالمومنین حصن حصین است

دیگر نمی آید ز کوفه آن اذانش

امشب عزای مرتضی مولای دین است

بوی شهادت

 

سجاده تو رنگ عبادت دارد

سرچشمه ز انوار ولایت دارد

محراب کند لحظه شماری به رهت

چون هر قدمت بوی شهادت دارد

 محمد مهدی عبدالهی

 

بین بستر

 

افتاده بین بستری آتش گرفته

باآتش غم حیدری آتش گرفته

بعد از علی دانست تنها چاه کوفه

رازقدیمی پری آتش گرفته

بوی مادر

 

بابا اتاق پر شده از بوی مادرم

وقتش رسیده پر بکشی سوی مادر

دیگر خجل نباش تو از روی مادرم

فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم


دلشوره

دیشب فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد

یک بار دیگر رخت ماتم در برم کرد

دیشب که اشهد گفتنت ذکر لبت بود

امن یجیب ورد لبان زینبت بود

سنگین تر از ضربه شمشیر

 

آن تیغ که آمد به سر من از پشت

کمتر به سرم بود ز ضرب انگشت

سنگین تر این تیغ رسیده به سرم

آن لحظه که زهرا به رخش آمد مشت

 جواد دیندار

 

 

آئینه دار صورت مادر

سخنان حضرت امیرالمومنین به حضرت زینب (س)

زینب کنارلاله ی پرپر صبور باش

در داغبال های کبوتر صبور باش

من می رومشبانه , غریبانه دخترم

بر سوزاین غریبی حیدر صبور باش

بغض دلتنگی

 

در شب بهت چشم عرش خدا

پدریمهمان دختر بود

مثل هر شب دوباره نان و نمک

وقتافطار سهم حیدر بود

کفنم را بیاورید

 

صبرم تمام شد کفنم را بیاورید

رخت رهایی از بدنم را بیاورید

 

روحم میان این قفس تنگ خسته است

ازعرش نور پیرهنم را بیاورید

 

دکمه بازگشت به بالا