چادرت وقتی یهودی را مسلمان میکند
یک نگاهت عالمی را مثل سلمان میکند
نوکرانت جای خود آنها که صاحب منصبند
بلکه مور خانه ات کار سلیمان میکند
چادرت وقتی یهودی را مسلمان میکند
یک نگاهت عالمی را مثل سلمان میکند
نوکرانت جای خود آنها که صاحب منصبند
بلکه مور خانه ات کار سلیمان میکند
مثل شمع سحری اب شدی از گریه
از خودت بی خبری اب شدی از گریه
بسترت خیس شد از اشک بیا گریه نکن
ناله ها از نفس انداخت تو را گریه نکن
طوبای مرتضی که زمانی رشیده بود
دیگر زتندباد بلا قد خمیده بود
غرق سکوت خسته و مجروح و بی نفس
شمعی که قطره قطره به اخر رسیده بود
خون به دلم نکن هنوز جوونی
تو میتونی هنوز پیشم بمونی
فاطمه تو زندگی حیدری
برای بچه های من مادری
تویی که وصف کمالت جمیع آیاتند
شهود منزلتت جمله ی روایاتند
پیمبران اولوالعزم با تمام وجود
به نوکری درت غرق در مباهاتند
رشیده ام چه شده دست بر کمر داری؟
به جای خنده چرا چشم های تر داری؟
جمیله ام چقدر صورتت عوض شده است
حبیبه ام چه شده حال محتضر داری؟
از میِ بغض امیرالمؤمنین ساغر زدند
با جسارت تازیانه بر تن کوثر زدند
شاهدم قول «من آذاها فقد آذانی» است
آن جنایتپیشگان سیلی به پیغمبر زند
مگرنه فاطمه مادر برای هرشیعه است
به ناله سر بده در روضه ها ننم اولدی
ملائکه همه گریان شدند وقتی که
رسید ناله ی آقای ما ننم اولدی
ذکر زمین و آسمان ها “وای مادر “
دم پاره ی روز و شب ما “وای مادر”
حتی ملائک مجلس روضه گرفتند
پیچیده در عرش معلا “وای مادر”
خسته ای از جفای شهر ولی
بهر رفتن چنین شتاب نکن
بی تو ماندن تصورش سخت است
خانه را بر سرم خراب نکن
کم کم فضای خانه نفس گیر میشود
کم کم زمان , برای علی دیر میشود
بیچاره مجتبی , چه عذابی کشیده است
دارد ز داغ بی کسی ات پیر میشود
این شمع وقتی رفته سوسو رو به قبله
خورشید می تابد ازاین سو رو به قبله
وقت نماز فاطمه مانده ست عقلم
قبله به او رو کرده یا او رو به قبله؟