شعر شهادت حضرت زهرا (س)

و را ناز می‌کنم

این بار چندم است کفن باز می‌کنم
دارم به این بهانه تو را ناز می‌کنم

پلکی تبسمی نفسی یا شکایتی
باشد بخواب فاطمه هر طور راحتی

غصه کم بخور

گرچه تویی و کوه بلا،غصه کم بخور
یا مضهر العجائب ما،غصه کم بخور
نانِ تو را تمام مدینه چشیده اند
حقّت ولی نگشته ادا،غصه کم بخور

چهل نامرد جنگی

خاطرات کودکی در من تداعی می شود
شمع، آتش می زند دور و بر پروانه را
شعله ی شمعی کجا و آتش هیزم کجا
آن یکی می سوخت پشت در ، پرِ پروانه را

روی نیلی زخم پهلو

در جنان بر فاطمه چون چشم پیغمبر گریست
آسمان هم تیره شد از بس که بر کوثر گریست

نیمه شب همراه نخل کهنه ای با سوز دل
شکوه از مسمار کرد و فاتح خیبر گریست

شبیه شمع

شبیه شمع در این چند سال زندگیت
تمام زندگیم! قطره قطره آب شدی
میان آتش بغض سپاه دوزخیان
به جرم عشق علی سوختی کباب شدی

دست بر پهلو نگیر

دست بر پهلو نگیر ای مهربان مرتضی

استراحت کن کمی ، ای قد کمان مرتضی

زحمت این خانه از اول به دوشت بوده است

تا تو باشی فاطمه ، گرم است نانِ مرتضی

سخت است

راحت بخواب فاطمه جان در قبر
این خاک بر تو تا به ابد خوش باد
آه ای خدا قبول کن از حیدر
امشب تمام زندگیش را داد

نوایِ اهل بیت

می رود تابوتِ تو بر شانه هایِ اهل بیت
بازهم محبوس شد نا و نوایِ اهل بیت

می زند بر صورتش گاهی حسین گاهی حسن
دردِ هجرانِ تو سخت ست از برایِ اهل بیت

در شعله ها میسوخت

چه زجری میکشم میبینمت در بستر اینگونه
نزد پروانه‌ای مثل تو زهرا پر پر اینگونه

اگر من آمدم خانه نیازی نیست برخیزی
نیا جان علی دیگر خودت پشت در اینگونه

سخت است

سخت است کسی فاتح خیبر شده باشد
شمشیر خداوند مقدر شده باشد
در خیبر و در بدر و احد یک تنه چون کوه
تنها سپر جان پیمبر شده باشد

یک زن مظلومه

خانه تاریک شد و بر در خانه شرر است
جلوی یک زن مظلومه هزاران نفر است!

کاش لولای در از سمت دگر باز شود!
در اگر باز به داخل بشود دردسر است

آهی مُکرر را کشید

دختری از سینه‌اش آهی مُکرر را کشید
باز هم بر چشمهایش پایِ مادر را کشید

آمد و آرام بوسیدش ولی آهی شنید
باز هم رویِ سرش آن دستِ لاغر را کشید

دکمه بازگشت به بالا