شعر شهادت حضرت زهرا (س)

اُمِّ ابیهاست فاطمه

زهرا برای حضرت حق آفریده شد
پیش از وجودِ خلقِ خداوند دیده شد

سیب بهشت, آمدنش را بهانه بود
روحش به احمد از نفس حق دمیده شد

ماه پیغمبر

باز هم فصل روضه‌ها آمد
بانگ حی علی‌العزا آمد
نام زهرا که بین ما آمد
حال ما بین روضه جا آمد

شعر روضه حضرت زهرا س

دیگر بس است گریه و زاری سخن بگو
از کوچه و غریبی و اشک حسن بگو
نا محرمم به تو که ز من رو گرفته ای؟
بغضم شکست فاطمه حرفی بزن بگو

دردِ بی مادری

 

یک جهان روضه و یک چشم پراز نم داری

 آه   ,    آقای  غریبم   به  دلت  غم داری

 دردِ بی مادری ای کاش دوایی  می داشت

 فاطمیّه  شده    و    اشک   دمادم   داری

ظاهراً بهترى

بوى نانت مدینه را پر کرد
با تن خسته کار کردى باز؟
من که گفتم غذا نیازى نیست
إز چه رو پس تو بار کردى باز؟

سخت بوده شستن پهلو

سوره ای مجروح را تفسیر قرآن شسته است
بعد غسلش مطمئنم دست از جان شسته است

دست ها بالا نمی آمد ببافد موی را…
ابتدا موی سپیدش را پریشان شسته است

فاطمیه

 

به مِـهر و عاطفه یِ مادرانه محتاجم
به روضه خوانی و آه شبانه محتاجم

به لطف حضرت حق من به ذکر یاحیدر
به ذکـرِ شاه زمـین و زمـانه محتاجم

پرم پر پر شده

منم زهرا همان که از سوی حق کوثر آوردم
سُروری بی بدل در خانه‌ی پیغمبر آوردم

علی جان از سوی جنت به عشقت آمدم دنیا
خودت گفتی برایت روزگاری دیگر آوردم

گوشواره

 

دوباره شب و حیدر و فاطمه
در خونه ها رو میبندن همه
جوابِ علی و نمیدن که هیچ
به اشکایِ زهرا میخندن همه

شکستن پهلوی تو

همینکه نیستی اصلاً برای من مرگ است
ز داغ تو پر زخمم دوای من مرگ است

غریب بودم؛ از این پس غریب تر شده ام
پس از تو همنفس آشنای من مرگ است

یاسِ سپید

یک ذره از لطافت تو صد بهار شد
هر قطره از وضوی تو یک چشمه‌سار شد

از طرزِ راه رفتن تو واژه ساختند
یک واژه مثل کوه , که اسمش “وقار” شد

تو فاطمه داری

 

من زنده ام آن وقت تو زار و حزین باشی
تو فاطمه داری , چرا خانه نشین باشی

پهلو شکسته هم به دردت میخورم یعنی…
هرگز نیازی نیست فکرِ آن و این باشی!

دکمه بازگشت به بالا