میان حجره چنان ناله از جفا می زد
که سوز ناله اش ، آتش به ما سوا می زد
به لب ز کینه ی بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد، ز بیداد آشنا می زد
میان حجره چنان ناله از جفا می زد
که سوز ناله اش ، آتش به ما سوا می زد
به لب ز کینه ی بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد، ز بیداد آشنا می زد
هم جوادی و هم جوان هستی
پیر جمع پیمبران هستی
هم شکوه زمین خاکی ما
هم ستون های آسمان هستی
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی*
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
تو آن همیشه امامی، من آن همیشه غلامم
من آن همیشه غلامم، تو آن همیشه امامی
در زیر آفتاب تو ماندی حسین هم
ای تشنه ! دور از آب تو ماندی حسین هم
پیرو جوان نداشت که یک نور واحدید
در قلب شیخ و شاب تو ماندی حسین هم
می شناسند تو را اهلِ ولا اِبنِ رئوف
می رسد از درِ این خانه عطا ابن رئوف
بابِ حاجاتِ خلایق شدنت شهره شده
پس دخیل اند همه شاه و گدا ابن رئوف
پیکرت از تیر و از سرنیزه مالامال نیست
خنجری دیگر برایت در پر یک شال نیست
گرچه روی پشت بام و زیر خورشیدی، ولی
جسم تو دیگر خدارا شکر در گودال نیست
همسری نامهربان ، بال و پرم را زخم کرد
طعنه هایِ بی حسابش،شهپرم را زخم کرد
«العطش»گفتم که یک جرعه رسد آبِ حیات
این تقلّا ها ، تمامِ پیکرم را زخم کرد
ای که بر جودت سلیمان نبی رو می زند
روبروی گنبد تو نوح زانو می زند
صحن و ایوان تو را جبرییل جارو می زند
شمع عمرت در جوانی از چه سو سو می زند
ماییم در پناه تو یا حضرت جواد
محتاج یک نگاه تو یا حضرت جواد
هستیم عذر خواه تو یا حضرت جواد
قربان روی ماه تو یا حضرت جواد
ای حجره ات غریب ترین جای این جهان
در قتلگاهت…. آه… کسی نیست روضه خوان
جز مادری جوان که ز جان آه می کشد
هنگام دست و پا زدنت با قدی کمان
بردار از خاکِ کفِ حُجره سَرَت را
از بی کسی کمتر صدا کُن مادرت را
اینجا جوابِ نالههایت نیشخند است
اصلاً نمیفهمند چشمانِ تَرَت را
سیاهی رفت چشمانت, زبانم از سخن افتاد
شنیدم مقتلت شد خانه, اشک از چشم من افتاد
نگاهش فتنه در سر داشت یارِ خانه ات تا گفت:
برایت آب آوردم, بنوشش از دهن افتاد