تو چنان مرتبه ای محضرِ حیدر داری
که برای پسرش منصبِ مادر داری
تو پس از فاطمه اش , فاطمه ی صغرایی
راه در خانه ی اسرارِ پیمبر داری
تو چنان مرتبه ای محضرِ حیدر داری
که برای پسرش منصبِ مادر داری
تو پس از فاطمه اش , فاطمه ی صغرایی
راه در خانه ی اسرارِ پیمبر داری
اگر بوسم غبار پای او را با جبین ,,بهتر
که پیدا شد میان خاک پایش از نگین بهتر
برای عزت شاگردی او مریم آماده است
برای خدمتش از حضرت روح الامین بهتر
مادرم در گوش من خوانده است:”یا ام البنین”
ذکر من تا روز محشر هست:”یا ام البنین”
هرکسی که توبه اش در محضر ربّ شد قبول
قبل از آن در زیر لب گفته است:«یا ام البنین»
با عنایاتت درِ این خانه خدمت می کنم
با غزل گفتن فقط عرض ارادت می کنم
دلبر شیر خدایی و کنیز فاطمه
با ثنایت از علی جلب رضایت می کنم
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین, پسر!
دوباره گفتم و گفتی: “به روی چشم عزیز!”
فدای چشمت, چشم تو بی بلا مادر
نام توآمد و غمی سنگین
در دل بیقرار من جا شد
گره هایی که داشتم بی بی
با نگاه کریمه ات وا شد
سلام حضرت ام البنین بانو جان
سلام مادر سقای دشت تشنه لبان
شبیه حضرت زهرا خم شده کمرت
بقیع پر شده از کربلای دور و برت
عمری به پای چشم تر خود گریستم
هر شب ز داغ یک پسر خود گریستم
بر خاکهای گرم بقیع روضه خوان شدم
تنها , ز شام تا سحر خود گریستم
دگر به گوش, سرود حزین نمی آید
ز خوشصدای مدینه طنین نمی آید
دگر زحنجره ی روضه خوان پیر حسین
نوایخسته ولی دلنشین نمی آید
من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم
هرگز به جای ام ابیها نمی شوم
او دختر پیمبر و همتای حیدر است
من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم
بانو, بنی کلاب نه که خیلبنی بشر
بینا شده ز وسعت بیناییتواند
علم و ادب , وقار و حیا,عزت و شرف
یک گوشه از تملک داراییتواند
غصه ها بر روی پیشانیش چین انداخته
گریه ها از پای او را اینچنین انداخته
مادری کرده برای بچه های فاطمه
خویش را پای امیرالمومنین انداخته