آتشی باز فراهم شده و بر در خورد
دست زهرا وسط عرش به روی سر خورد
بی عبا بود که در کوچه کشیدند او را
پسر حضرت حیدر به غرورش بر خورد
شعر شهادت امام صادق (ع)
غبار مقدم تو , توتیای چشمانم
ز هجر تو شده ابری هوای چشمانم
سحر که سفرۀ دل وا کنم به راز و نیاز
فقط وصال تو باشد دعای چشمانم
بردند برای همه دنیا خبرش را
غمنامه ای ازسرخی چشمان ترش را
حتی رمقی نیست به دستان ضعیفش
آتش زده زهری همه ی بال وپرش را
بیاموزند تا در مکتبت , مردم صداقت را
به نام تو سند کردند شش دانگ ولایت را
تورا از شش جهت خواندند مولای ششم چونکه
به دست خویشتن داری زمام کلّ خلقت را
هی نکش این طناب را دلسنگ
او رفیق خدا و جبریل است
این همه ناسزا نگو نامرد
با رسول و بتول , فامیل است
شدی شهید ولی پیکر تو دست نخورد
میان معرکه ی خون سر تو دست نخورد
اگرچه در اثر زهر می زدی پــر و بال
ز تیر و نیزه به بال و پر تو دست نخورد
در هجره ام مقابل چشمان مادرم
در سجده بودم و لگدی بر سرم نشست
این غم کجا برم, به که گویم که بی حیا
با ناسزا به فاطمه, بال و پرم شکست
دلم به غیرشما با کسی موافق نیست
گلی به عطر خوش پیچک وشقایق نیست
به دست آتش دوزخ همیشه در بند است
به نام نامی تو هرکسی که عاشق نیست
ای که هستی رئیس مذهب ما
چقدر حوزه ات مسلمان ساخت
گوشه از کلاس درس شما….
نفست جابر بن حیان ساخت
در بین سر و صدا کجا می بردند
هیزم به کدام کربلا می بردند
رفتند به عرش بی وضو نا اهلان
جایی که سلامی از خدا می بردند
بابا بیا جان کندن من را نظر کن
بابا بیا فکری به حال این پسر کن
از درد صورت می کشم بر خاک حجره
خاکی تماشای رخ قرص قمر کن
نه رواقی,نه گنبدی,حتی
!سنگ قبری سرمزار تو نیست
غیرمُشتی کبوتر خسته
خادمی,زائری,کنار تو نیست