هنوز غصه به هر تار و پود داری تو
هنوز زخم در عمق وجود داری تو
هنوز شکوه ز امواج رود داری تو
چقدر خاطره های کبود داری تو
شعر شهادت امام باقر (ع)
مگر میشود گریه بسیار کرد..
مگر میشود دیده خونبار کرد..
مگر میشود صحبت از خار کرد..
مگر میشود نقل بازار کرد..
بزم عشق است روضه خوانی تو
نذرعشق است زندگانی تو
بحر علمی نشانه کرمی
صاحب عرش اگرچه بی حرمی
امشب تمامِ سینه ها در شور و شین است
شامِ عزایِ باقر آن سبطِ حسین است
انس و مَلک نالان همه از این مصیبت
عالم ز غم ویران همه از این مصیبت
از «ندانستن»، از این خسران خجالت میکشند
عالمان عمریست از علم تو منّت میکشند
حرفهایت درّ ناب و سیرهٔ تو معتبر
در احادیث تو سبک بندگی شد جلوه گر
زخمی زهری بود و بر غم مبتلا بود
زهر جگرسوزی که بر دردش دوا بود
پنجاه سال عمر او با درد بگذشت
پنجاه سال، او روضه دار کوچه ها بود
کودکی باغی از ریاحین است
آسمانش ستاره آذین است
کودکی فصل خوب خاطره هاست
و پر از روزهای شیرین است
ز خاطرات و مرورش هنوز بیزارم
به یمن گریه ی شب تا به صبح بیدارم
ز بغض های فرو رفته در گلو پیداست
غرور له شده ام بین طرز رفتارم
چگونه او جگر تفته روبراه کند
توانِ آه ندارد که آه آه کند
نشد که راه رود مثلِ مادرش شده بود
نشد که خیزد و دیوار تکیهگاه کند
نگاه کن! تب و تابِ عمیقِ زائر را
مزارِ خاکیِ خورشیدِ عشق، باقر را
بیار جامهی مشکی، که باز هم امشب
غمِ عزیز، مکدر نموده خاطر را
پیش تو ای که شکافنده دانشهایی
زیر و رو کردن این دل که ندارد کاری
به نگاهی بشکافد دل شاعر که ندید
بهتر از بیت شما، در دو جهان درباری