شعر شهادت امام باقر (ع)

ازشرار زهر کین

ازشرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت

آه ای مادر بیا بال و پرم آتش گرفت

هر نفس از سینه ام شعله زبانه میکشد

سوختم از تب تمام پیکرم آتش گرفت

پنجمین حجت داور

من ولی الله اکبر هستم
پنجمین حجت داور هستم
باقر آل پیمبر هستم
از ستم طایر بی پر هستم

غریبانه

زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت
گوشه حجره تو را سخت به زحمت انداخت

داری از درد چه بدحال به خود می پیچی
مثل لب تشنه ی گودال به خود می پیچی

داغ کبوترها

دیده در کودکی اش داغ کبوترها را
تبر و سوختن جان صنوبرها را
راوی مقتل سرخی ست که می سوزاند
شرح ان صفحه به صفحه همه دفترها را

آمد به يادت

عمري فقط چشم ترش آمد به يادت
در تشنگي آب آورش آمد به يادت

وقتي جوانت پيش چشمت راه ميرفت
آري وداع اكبرش آمد به يادت

شهر جهنم

هزار خاطره از غم نمی رود از یاد
غروب سرخ محرم نمی رود از یاد

به گاهواره ی خالی اصغرم سوگند
رباب و خیمه ی ماتم نمی رود از یاد

هزاران غم

یکبارِ دیگر هفتِ ذلحجّه
آمد ولی حالا مزارِ تو
خالی شده از جمعِ یارانت
حجاج رفتند ازکنارِ تو

روضه خوان

چهار ساله است و مثل کاروانیان مسافر است
چهارساله است و شاهد غمین ترین مناظر است

بنا به کربلا رسیدن است, کربلا رسیدنی است
بنا به داغ دیدن است , دیده و شکسته خاطر است

گریه کنید

از سن کودکی شده غم آشنای من
باد خزان وزیده به دولت سرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریه های من

قرآن بخوان

ما بامِنا روضه برای تو گرفتیم
با مادرت زهرا عزای تو گرفتیم

حالا که در صحن و سرایت زائری نیست
اینجا عزا با دوستهای تو گرفتیم

کودکی

کودکی باغی از ریاحین است
آسمانش ستاره آذین است

کودکی فصل خوب خاطره هاست
و پر از روزهای شیرین است

غم بی کسی

 

سر او جان دادم
با تماشای تن بی سر او جان دادم

نفسم بند آمد
بودم و با نفس آخر او جان دادم

دکمه بازگشت به بالا