شعر شهادت امام باقر (ع)

داغ کبوترها

دیده در کودکی اش داغ کبوترها را
تبر و سوختن جان صنوبرها را
راوی مقتل سرخی ست که می سوزاند
شرح ان صفحه به صفحه همه دفترها را

آمد به یادت

عمری فقط چشم ترش آمد به یادت
در تشنگی آب آورش آمد به یادت

وقتی جوانت پیش چشمت راه میرفت
آری وداع اکبرش آمد به یادت

شهر جهنم

هزار خاطره از غم نمی رود از یاد
غروب سرخ محرم نمی رود از یاد

به گاهواره ی خالی اصغرم سوگند
رباب و خیمه ی ماتم نمی رود از یاد

هزاران غم

یکبارِ دیگر هفتِ ذلحجّه
آمد ولی حالا مزارِ تو
خالی شده از جمعِ یارانت
حجاج رفتند ازکنارِ تو

روضه خوان

چهار ساله است و مثل کاروانیان مسافر است
چهارساله است و شاهد غمین ترین مناظر است

بنا به کربلا رسیدن است, کربلا رسیدنی است
بنا به داغ دیدن است , دیده و شکسته خاطر است

گریه کنید

از سن کودکی شده غم آشنای من
باد خزان وزیده به دولت سرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریه های من

قرآن بخوان

ما بامِنا روضه برای تو گرفتیم
با مادرت زهرا عزای تو گرفتیم

حالا که در صحن و سرایت زائری نیست
اینجا عزا با دوستهای تو گرفتیم

کودکی

کودکی باغی از ریاحین است
آسمانش ستاره آذین است

کودکی فصل خوب خاطره هاست
و پر از روزهای شیرین است

غم بی کسی

 

سر او جان دادم
با تماشای تن بی سر او جان دادم

نفسم بند آمد
بودم و با نفس آخر او جان دادم

افتاد خیمه

 

آن روزهایِ شعله ور یادم نرفته
دستان تبدارِ پدر یادم نرفته

دریا همان نزدیکی اما تشنه بودیم
بیتابی و چشمانِ تر یادم نرفته

زخم‌های دل

امشب از آسمان چشمانت
دسته‌دسته ستاره می‌چینم
در غزل‌گریۀ زلالت آه
سرخی چارپاره می‌بینم

دیدم

من خستگی ها دیدم و دل بی قراری
اندوه دیدم با هزاران زخم کاری
من دیده ام دلواپسی و سوگواری
هم اشک جاری دیده ام هم خون جاری

دکمه بازگشت به بالا