شعر شهادت امام باقر (ع)

افتاد خیمه

 

آن روزهایِ شعله ور یادم نرفته
دستان تبدارِ پدر یادم نرفته

دریا همان نزدیکی اما تشنه بودیم
بیتابی و چشمانِ تر یادم نرفته

زخم‌های دل

امشب از آسمان چشمانت
دسته‌دسته ستاره می‌چینم
در غزل‌گریۀ زلالت آه
سرخی چارپاره می‌بینم

دیدم

من خستگی ها دیدم و دل بی قراری
اندوه دیدم با هزاران زخم کاری
من دیده ام دلواپسی و سوگواری
هم اشک جاری دیده ام هم خون جاری

باب النجات

همینکه ذکر احادیث قال باقر شد

عجین دل همه با کردگار غافر شد

یگانه عالم دین پیمبرست باقر
عزیز حضرت زهرا و حیدرست باقر

عزادار کربلا

باز روزی ما غم است آقا

اشک با دیده محرم است آقا

فرصت گریه با امام زمان

باز امشب فراهم است آقا

یا ولی الله

خوشابحال دلی که به دلبری برسد
به سفره ی کرم ذره پروری برسد
همه رعیت ارباب میشویم اما
غلام باادب اینجا به برتری برسد

بازهم سوخت لبم

نینوا را سوزاند
ناله‌ام عاقبت این بیتِ عزا را سوزاند

به عبا پیچیدم
میکشم آه , همین آه عبا را سوزاند

عطرِ کربلا

تربتش عطرِ کربلا دارد
غربتش روضه ی رضا دارد

گنبدش , آسمان…طلایش, نور
روزها , گنبدِ طلا دارد

قـرآن ناطـق

مانند شمعی پیکر تو بی صدا سوخت
در شعله های سرکـشِ زهر جفا سوخت

قـرآن ناطـق بـودی و با خود نگفتیـم
ای مُصحف توحید آیاتت چرا سوخت؟

یا باقرالعلوم

از شام تا هشام فقط ناامید شد
پیش رقیه آخر سر روسپید شد

از سَم گذشته بود, دلیل شهادتش
این بود که مصائب زینب شدید شد

افتـاده از نَفَــس

روضه بخوان برایِ کس و کارِ ما مِنا
افتـاده از نَفَــس دل و دلـدارِ ما مِنا

ده سال روضه یِ عطش و سوختن بخوان
گودال و ازدحام و تنِ بی کفن… بخوان

غربت فراوان دیده ام

در دو روز زندگی غربت فراوان دیده ام
بارها از پیکر خود, رفتن جان دیده ام

از غروب روز عاشورای سال شصت و یک
بر دل زهرایی ام زخمی نمایان دیده ام

دکمه بازگشت به بالا