شعر شهادت امام باقر (ع)

موجِ بلا

هجوم ِ موجِ بلا را به چشم خود دیدم

غروبِ کرببلا را به چشم خود دیدم

به سر زنان پیِ عمه به روی تل رفتم

ذبیحِ دشتِ منا را به چشم خود دیدم

یادگـارِ کـربلا

به آستانِ صاحبِ احترام می کنم سلام
به یادگـارِ کـربلا و شـام می کنم سلام

به خاکهایِ این حرم… به حُرمتِ خدایی اش
تمام قـَدْ به حالتِ قیام می کنـم سلام

سهمت مزار خاکی

هر جا کلاس درس شما برگزار شد
با شور و شوق روح الامین رهسپار شد

هر حرف غیر حرف شما فانی است, شکر
حرف شماست بین کتب ماندگار شد

آنقدَر داغ دارم

پا به پای پدر سفر کردم
در میان خرابه سر کردم

پدرم بینِ ریسمان بود و
با رقیه پدر پدر کردم

یا عزیز الله

بسکه تصویری از اندوه به هر مرحـله داشت
خوشیِ کودکی از خاطر او فاصله داشت

بــه حسـابی که پـسر آیــنه دار پـدر است
او هم از کوفه و از شـام, فراوان گِـله داشت

آخرین حلقه‌یِ شب‌هایِ محرّم

 

 

عاقبت آه کشیدم نَفسِ آخر را
نفسِ سوخته از خاطره‌ای پرپر را

روضه‌خوانیِ مرا گرم نمودی امشب
روضه‌یِ آنهمه گُل , آنهمه نیلوفر را

زنده نمودم قیام جدّم

 

 

منم که زنده نمودم خدا پرستی را
منم که شیخ و مرادم تمام هستی را

منم که زنده نمودم علوم قرآن را
کشانده ام به تماشا بهشت ایمان را

علم مُنَجمین

ای هم نوای غربت تو عندلیب ها
خاکی ترین نگین بقیع غریب ها
ای پنجمین معلم دین, باقرالعلوم
شاگرد مکتبت علما و ادیب ها

مزار خاکی

هر جا کلاس درس شما برگزار شد
با شور و شوق روح الامین رهسپار شد
هر حرف غیر حرف شما فانی است, شکر
حرف شماست بین کتب ماندگار شد

شد غروب

نینوا را سوزاند
ناله ام عاقبت این بیتِ عزا را سوزاند

به عبا پیچیدم
می کشم آه,همین آه عبا را سوزاند

مدینه

روز محشر که هیچکس جز حق
بر دل و دین گواه و ناظر نیست
مدّعی ام که مذهبم غیر از
قالَ صادق و قالَ باقر نیست

ته گودال

از گلو ناله ی مرغ سحری افتاده
پی آن ناله دل دربدری افتاده
پسری دید که از زینِ به زهر آغشته
گوشه ی حجره دوباره پدری افتاده

دکمه بازگشت به بالا