چشم هایم دوباره بارانیست
حال و روزم پر از پریشانیست
هر تپش آه میکشم با درد
نفسم بین سینه زندانیست
چشم هایم دوباره بارانیست
حال و روزم پر از پریشانیست
هر تپش آه میکشم با درد
نفسم بین سینه زندانیست
ببین زمانه چه آورده است بر سر من
نشسته گرد اسارت به روی پیکر من
نپرس موی سفیدم نشانه ی چه غمی ست
نپرس از دل خون و نگاه مضطر من
کیست زینب همیشه بی همتا
نورِ مستورِ عالمِ بالا
کیست زینب نفس نفس حیدر
کیست زینب تپش تپش زهرا
تمام دارو ندارم فدای تو زینب(س)
خوش آن دمی که بمیرم برای تو زینب(س)
چه ارج و قرب و مقامی گرفته است بانو
هرآن کسی شده مبتلای تو زینب(س)
در چشمهای منتظرم نا نمانده است
یک چشم هم برای تماشا نمانده است
از بَسکه گریه کرده ام و خون گریستم
اَشکی برایِ دخترِ زهرا نمانده است
گرچه ما را ز نسل غم خواندند
عاشقت را چه محترم خواندند
با تو از شوکت علم خواندند
هرچه خواندند از تو کم خواندند
گفته بودم که دیر یا زود از
راه می ایی و مرا با خود
بعد یک سال و نیم خون گریه
میبری تا وصال خود, تا خود
بازهم روضه ی زینب همه جا ریخت بهم
حال و روز همه ی اهل سما ریخت بهم
بازهم پیرهنی را به سر و روش کشید
آسمان تیره شد و حال هوا ریخت بهم
من نگاهم نگاهِ بر راهم
ناله ام گریه های بی گاهم
حِق حق ام سرفه ام نفس زدنم
من بریده بریده ام آهم
لحظه ها لحظه های آخر بود
آخرین ناله های خواهر بود
خواهری که میان بستر بود
خنجری خشک و دیده ای تر بود
چقدر سینه اش مکدر بود
آمده موسم تنهایی و حیران شده ام
دادم از دست تو را, سخت پریشان شده ام
رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده ام
نظری کن چقدر بی سر و سامان شده ام
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم
باور نداشتم که به قبرت نظر کنم
ای همسفر به خواب و خیالم نمی رسید
با تو نه بلکه با سر تو من سفر کنم