شعر شهادت حضرت زينب (س)

زینبم , اسطوره ام

زینبم , اسطوره ام مهر و وفا را

نور می پاشم تمام کبریا را

در تمام عمر, با صبر و مدارا

یک به یک از پا درآوردم بلا را

عقیله

دل بـــاده بـنوش است  سر خان عقیله

خـورده شب و روز  از نمک و نان عقیله

هر قـلب حسینی که شده  واله و شیـدا

در بزم حـسینی شـده مـــهمان  عقیله

شکسته تر …

به روی دل, غم و داغ تو را گذاشته ام

به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام

برای آن که مرا غُصه ی تو پیر کند

به روی کُلِّ جوانیم پا گذاشته ام 

ابد والله ما ننسا حسینا

علی گویان عالم , ذوالفقارم

و ای زهرائیان , زهرا تبارم

اگر بارانی ام ابر بهارم

من از روز نخستین گریه دارم

صورت به خاک مانده

صورت به خاک مانده و چشمم به در بیا

ای یاور غریب ترین محتضر بیا

پایین نرفت بعد تو آب خوش از گلوم

تا بیشتر ازین نگدازد جگر بیا

خنجر که سر برید

خنجر که سر برید,آب و هوا گرفت

جان تو را گرفت,جان مرا گرفت

لعل تو را شکست,جام مرا شکست

بر قاب عکس تو وقتی عصا گرفت

ای راوی تمام مقاتل

 ای راوی تمام مقاتل چه میکنی

در جنگ علیه جبهه ی باطل چه میکنی

سیدتی عالمه ی بی معلمه

در پیشروی مردم جاهل چه میکنی

وقت خزان زینب

وقت خزان زینب پر غم رسیده است

آری دوباره سوز محرم رسیده است

در بین آسمان ترنم به یک نگاه

ام المصائب و غم اعظم رسیده است

مادر گریه!

مادرگریه! مادر غم ها! جان از غصه آمده بر لب!

روضه دار شبانه روز حسین! السلام علیکِ یا زینب!

چشمهای تو از نجابت و نور, چشم های تو جنس باران است

گریه های زیاد آبت کرد,  بس که زخم دلت فراران است

بشکند دستی که بر عمه

بشکند دستی که بر عمه جسارت میکند

کاش بودی تا ببینی هتک حرمت میکند

چادرش را از سرش… بالای نی دیدی خودت

گوش ها را …لعنتی تقسیم غیرت میکند

یک سال نیم مانده

 یک  سال نیم مانده غمت در گلوی من

هر  روز وشب تویی همه جا روبه روی من

 

در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو

دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

گمان نمی کنم

گمان نمی کنم این روح پیکرم باشد

تنی که مثله شده در برابرم باشد

بدن بدن کیست این چنین شده است؟

اگر خدای نکرده برادرم باشد …!

دکمه بازگشت به بالا