شعر شهادت اهل بيت (ع)

ام الادب

تمام عمر من و آستانِ اُم‌ِبنین
که در تمامیِ عمریم میهمانِ اُم‌ِبنین

“هزار دشمنم اَر می‌کنند قصدِ هلاک”
چه غم مرا که منم در امانِ اُم‌ِبنین

یا ام البنین(س)

اول به زینبش دم در احترام کرد
با اذن او ورود به بیت‌الامام کرد

تا خاطرات شعله‌ور از یادها رود
معروف شد به اُم‌ّ بنین، ترک نام کرد

مادر مادر

ما چه می فهمیم غم را، داغ را، دل بی قراری را
یا که شب های پر از دلگیری و چشم انتظاری را

ما چه می فهمیم سوز و سردی فصل زمستان را
بغض مانده در دل پاییزی و چشم بهاری را

ام الادب

رسیده بود مدینه ولی برای عزا
امام،قافله اش را نشاند در صحرا

خبر به خیمه زینب رسید می آید
خبر به عمه که ام الشهید می آید

مادر

مادربزرگ مشکم و دریا دل من است
این چار قبر فرضی من ساحل من است

ام‌البنینِ شهرم و از چار پهلوان
یک مشک پاره پاره فقط حاصل من است

ایها العزیز

روزی بدون گریه ی من سر نمیشود
چشمی شبیه چشم ترم ، تر نمیشود
من تشنه ی محبتم و زر نخواستم
من را ببین ، ببین همه چی زر نمیشود

یا ام البنین(س)

با گریه هام مدینه رو سوزوندم
برای دستای تو روضه خوندم
خوش غیرت حرم بیا و ببین
رخت عزا به بچه هات پوشوندم

یا ام البنین(س)

به نام آب مطهّر شدم، خدا را شکر
به بوی عشق معطّر شدم، خدا را شکر
سِمت گرفتم و مادر شدم، خدا را شکر
کنیز خانه ی حیدر شدم، خدا را شکر

یا ام البنین(س)

پیراهنِ مشکیم و پوشیدم
گُل کرد بازم تو دلم احساس
دیدم نوشته گوشه ی تقویم
” روزِ وفـاتِ مادرِ عبّاس “

مانده ام با داغ بی پایان

خسته جانم، خسته از شوق تماشایی که نیست
مانده ام با داغ بی پایان زهرایی که نیست

خانه بعد از رفتن بانوی من غمخانه است
تشنه‌ام در ساحل غمگین دریایی که نیست

اگرمیتوانی بمانی بمان

زهرا اگر بمانی و غم را رها کنی
از نو دوباره زندگی ام را بنا کنی

تنها همین که دست نگیری به پهلویت
دردی که هست در جگرم را دوا کنی

دق الباب

قبل از آنی که بیاید سائلی در پشت در
می نشیند منتظر بانوی محشر پشت در

خانه وقتی خانه زهراست، پس هر سائلی
بعد دق الباب خندان می شود در پشت در

دکمه بازگشت به بالا