شعر شهادت اهل بيت (ع)

یا باب الحوائج

صاحبِ اسرارِ پنهانی شدم ای شیعیان
بینِ محبس.. در پریشانی شدم ای شیعیان

در غُل و زنجیر ها خیلی مدارا می کنم
در سیه چالی که زندانی شدم ای شیعیان

بابِ حاجات

ای امامی که بابِ حاجاتی
“ای که سر تا به پا کراماتی”
“تو که پاکی و مثلِ بارانی”
کی سزاوارِ این جنایاتی

داغ عزایش

چشمی که از داغ عزایش هر سحر تر نیست
لایق برای دیدنش فردای محشر نیست

زندان عقول ناقص مستان قدرت بود
زندان مکانی هست که موسی بن جعفر نیست

خاکم به سر

چند خطی دارم از زندان سخن خاکم به سر
چهارده سال است دوری از وطن خاکم به سر

باز نامردی یهودی،باز معصومی غریب
نیست کاری را بلد غیر از زدن خاکم به سر

خاطرات تلخ

یادم نرفته است که من روی تلّ و او
جسمش به زیر چکمه ی ناپاک شمر بود
من داد می کشیدم و در پیش چشم من
خولی سر حسین مرا از همه ربود

سایه ی سر زینب

سایه ای مانده فقط بعد تو از خواهر تو
من فقط مانده ام و داغ تن بی سر تو

کهنه پیراهنی از توست فقط مونس من
یادگاری که دهد عطر تو و مادر تو

بغض

با لرزش این هق هق آخر
تا می‌تکانم نیمه‌جانم را …
آماده‌ام ای علت باران
بر من بباری آسمانم را

شعر شهادت حضرت زینب(س)

در سینه ام جز مِهر زینب جا نخواهد شد
با او کسی در عاشقی همتا نخواهد شد

عاشق شوی حرف دلم را خوب می فهمی
ذکری شبیه “زینب کبری” نخواهد شد

شعر شهادت حضرت زینب س

با اشک بی‌زوال خودم گریه می‌کنم
بر روز و ماه و سال خودم گریه می‌کنم

این پلک ها به روضه‌ی تو‌ زخم شد حسین
بس با زبان حال خودم گریه می‌کنم

شعر روضه حضرت زینب س

ما همه نوکر دربار حسین و زینب
نسل در نسل بدهکار حسین و زینب
همه پشت سر انصار حسین و زینب
الگوی ماست علمدار حسین و زینب

دل آزرده

کیست این بانو که بر دلها خدایی می‌کند
کِشتیِ بی بادبان را ناخدایی می‌کند
هرکه گوید یاحسین او را هوایی می‌کند
آنکه امشب باز ما را کربلایی می‌کند
دختر یعسوب دین حیدر، مسلّم زینب است

لطف و احسان و کرم

گریه و شیون ما باطن هرچه شادی است
نوکری کردن ما عزت مادرزادی است
هر دم و بازدمم برلب مان یا هادی است

لطف و احسان و کرم کار مرام هادی است
سامرایی شدنم دست امام هادی است

دکمه بازگشت به بالا