شعر شهادت حضرت زهرا (س)

من ماندم و

من ماندم و حالا کبودی های چشمت
باید چگونه آب ریزم پای چشمت
از زخم های نیلی ات شرمنده هستم
مخصوصأ از این زخم های پای چشمت
می خواستی با چادرت با من نگویی
از ماجرای سرخی دریای چشمت
تا خون نریزد باز از پلک تر تو
میریزم آب آرام بر بالای چشمت
ای کاش مابین در و دیوار و آتش
چشمان من می سوخت آنجا جای چشمت
افتادم از پا، پای غسلت تا که دیدم
تغییر کرده اینچنین سیمای چشمت
دستی که زینت های گوشت را شکسته
دیگر چه خواهد کرد با حورای چشمت؟
 
 حسن کردی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا