شعر شهادت اهل بيت (ع)

کمرت خم

پر پرواز گشودی و مهیا شده ای
زهر افتاده بجانت که چنین تا شده ای؟

کمرت خم شده و تاب و توانت رفته
با همین دست به دیوار چو زهرا شده ای

ای ازتبار حضرت زهرا(س)

ای ازتبار حضرت زهرا سرشت تو
خون است خط به خط رقم سرنوشت تو
شد آتش جهنم این قوم شعله ور
از لحظه ای که سوخت در آتش بهشت تو

یا زهرا(س)

خطبه ی فاطمه را گوش کسی نشنیده ست
چند روزی ست که این شهر عوض گردیده ست
به کجا می رود اسلام سقیفه که چنین
از دل شهر نبی لات و هبل جوشیده است

شمس الشموس

قصد سفر کردم که باشد مقصدم مشهد
عمری کبوتروار جلد مشهدم مشهد
امیدوارانه همیشه پر زدم مشهد
هربار بعد از کاظمینش آمدم مشهد

پنجره فولاد

قطره‌قطره اشک‌هایم را تو دقّت می‌کنی
بی‌نهایت بر گدای خود محبّت می‌کنی

آن‌قدر من آمدم پابوسی باب‌الجواد
گوییا بر زائرت داری تو عادت می‌کنی

شاه خراسان

نانی نبود اینهمه احسان اگر نبود
آبی نبود رحمت باران اگر نبود

لطفی نداشت زندگی ما بدون اشک
عشقی نبود دیده ی گریان اگر نبود

باب الجواد

در حرم هستی کنار یار ، فکرش را بکن
حس خوبی هست ، یک مقدار ، فکرش را بکن

گوشه ی باب الجوادی ، پس بگیر اذن دخول
یک گدا و یک درِ دربار ، فکرش را بکن

یا علی ابن موسی الرضا(ع)

با گدا سلطان ما دمخورتر از این حرف هاست
دست ما خالی و دستش پرتر از این حرف هاست

هر گنه کاری در این صحن و سرا شد پاک پاک
قطره اشکی از محبت کرتر از این حر هاست

آقای من

از شیشه ی شکسته ی دل تارتر شدم
صحرای خشک بودم و اینبار تر شدم

از بسکه کودک دل من گریه میکند
از پیرمرد نوکرتان زارتر شدم

حضرت رئوف

عرض ارادت من و هم گریه های من..
بر حضرت رئوف، امام رضای من

تنها تویی که حرف مرا گوش میکنی
جای دگر که رنگ ندارد حنای من!

آقای من

آشفته تر از من کسی در بین مردم نیست
پیداست در اینجا کسی جز من چنین گم نیست

دورم نکن از خود بیا آتش بزن جان را
این استخوان ها در حد یک مشت هیزم نیست؟

یا الله

همینکه زهر، به روی جگر شرر انداخت
امام هشتم ما را به چشم تر انداخت

شبیه مار گزیده به دور خود پیچید
عبای شانهء خود را به روی سر انداخت

دکمه بازگشت به بالا