شعر شهادت اهل بيت (ع)

کدبانو

حالتان خوب نیست کدبانو
نان چرا میپزی عزیز دلم…
حین برخواستن ز بستر خود
لب چرا میگزی عزیز دلم..

سید نیما نجاری

زهر شرربار

دیده ها در غم تو حالت باران دارد
سینه ها سوخته و شعله ی سوزان دارد
مرغ دل پر زده و میل به جانان دارد
هر که غمگین تو شد دیده ی گریان دارد

نرفت

تشنه لب بود ولی تشنه به گودال نرفت
دست و پا زد پسر ُو مادرش از حال نرفت

تا پـدر آب طلـب کـرد پسـر آب آوَرد
آتـشی عصرِ عطش جانبِ اطفال نرفت

سرداب سامرا

وقت بیماری و غم ذکر حسن می گیرم
وسط روضه و دم ذکر حسن می گیرم
همه جا زیر علم ذکر حسن می گیرم
به خدا بین حرم ذکر حسن می گیرم

مظلوم زندان

از سیره ات پیداست فرزندِ علی باشی
زندان به زندان بند در بندِ علــی باشی

جز زهر آبِ خوش نخواهی خورد در زندان
وقتی حســن باشی و فرزندِ علــی باشی

وا اماه

چه غریبانه قوای سخنش ریخت بهم
ضربه ها آمد و نظم بدنش ریخت بهم

لحظه ای پیش که آرام سوی در می رفت
رفتنش خوب…ولی آمدنش ریخت بهم

مسموم وا اماما

زهر جانکاه به جان جگرش افتاده
لرزه بر پیکره ی بال و پرش افتاده
عطش از سوختگی لب او می بارد
شدت زهر به لبها اثرش افتاده

یک سوم سادات

گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند
یک سوم سادات را در پشت در کشتند

هم که پدر را پیش چشمان پسر بردند
هم که پسر را پیش چشمان پدر کشتند

درد کمر

چند روزی شده که مادر ما بیمار است
بین بستر بدن بی رمقش تب دار است
خواب در پلک ترش نیست, خودم دیدم که
سر شب تا سحر از درد کمر بیدار است

لالا نگفتنت

زهرا بس است سر به سر به سر غم گذاشتی
اصلا خیال کن که تو محسن نداشتی

لالا نگفتنت جگرم را نمک زده
گهواره ماند و طفلِ به دنیا نیامده

زهر معتمد

شانه به درد زلف پریشان من نخورد
مرهم به درد چاک گریبان من نخورد

از زهر معتمد که دو سه جرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جان من نخورد

مانند اصغر

مثل حسن , مثل حسین , آقاست محسن
نور دو چشم حضرت زهراست محسن

در این فضیلت مثل و مانندی ندارد
اول شهیدِ غربت مولاست محسن

دکمه بازگشت به بالا