بهر نزول رحمت حق آیه می شوی
گریان برای حاجت همسایه می شوی
بانو بس است این همه گریه که می کنی
داری خیال می شوی و سایه می شوی
بهر نزول رحمت حق آیه می شوی
گریان برای حاجت همسایه می شوی
بانو بس است این همه گریه که می کنی
داری خیال می شوی و سایه می شوی
شکسته شد کمرم فاطمه زجا برخیز
ترحمی بنما یار باوفا برخیز
بدون تو به زمین میخورد یل یلها
سلاله ی نبوی جان مرتضی برخیز
آنکه ترا جدا شده از آتش آفرید
اصلاً ترا برای مباهاتش آفرید
خالق برای زینتِ چشمِ جمال خود
حوریّه خلق کرد ز نور جلال خود
این اشک ها براى تو مرهم نمى شود
چیزى ز غصه هاى دلت کم نمى شود
با من بگو عزیز دلم راز کوچه را
غیر از على به راز تو محرم نمى شود
شبیه برگ درختان رو به پاییزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگیزى
که گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اینکه چهره نشانم دهى بپرهیزى
« زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها»
راضی به هر قضایِ خدا می روی علی
چون نوح سمتِ موج بلا می روی علی
دارم به فتحِ خیبر تو فکر می کنم
با دستهای بسته کجا می روی علی؟
سر مشق زندگانی ما فاطمیه است
ایام کامرانی ما فاطمیه است
دل را گره به موی ولایت زدیم و بس
میثاق آسمانی ما فاطمیه است
اظهار درد دل به زبان آشنا نشد
دل شد ز خون لبالب و این غنچه وا نشد
آن جا از آن زمان که جدا از تنم شده است
یک دم سر من از سر زانو جدا نشد
زهرا برای حضرت حق آفریده شد
پیش از وجودِ خلقِ خداوند دیده شد
سیب بهشت, آمدنش را بهانه بود
روحش به احمد از نفس حق دمیده شد
باز هم فصل روضهها آمد
بانگ حی علیالعزا آمد
نام زهرا که بین ما آمد
حال ما بین روضه جا آمد
نهان ز من ز چه رو , روی نیلفام کنی ؟
ز چیست روز مرا , تیره تر ز شام کنی ؟
درِ بهشت کنی باز و زود می بندی
چه می شود نگه نیمه را تمام کنی ؟
دیگر بس است گریه و زاری سخن بگو
از کوچه و غریبی و اشک حسن بگو
نا محرمم به تو که ز من رو گرفته ای؟
بغضم شکست فاطمه حرفی بزن بگو