شعر شهادت اهل بيت (ع)

دلم گرفته

هزار شعله ی خون بر روی جگر دارم
دلم گرفته و خوب است چشم تر دارم

بده نشانی من را به حضرت موسی
گناه, از همه ی خلق بیشتر دارم

فاطمه گریان پهلو نیست

این که دارد میرود از خانه , سامان من است
بسکه حیرانش شدم یک شهر حیران من است

نیست دیگر هیچ امیدی برمداوای دلم
اینکه افتاده به جانش درد,درمان من است

زیباترین ترنم قلبم

خانه خراب گشتن من با عزای توست
زیباترین ترنم قلبم صدای توست

دیدی چگونه زندگی ام را نظر زدند
چشمانِ شور پشت سر بچه های توست

سورهُ کوثر

هی خط زد و دو مرتبه از سر اضافه کرد
آخر میان کوچه دوتا در اضافه کرد

اسم من و تو و همه را در میان لوح
آن قدر گفت و گفت که آخر اضافه کرد

سکوت گلوگیر

تلخ است روزگار پیمبر نداشتن
تلخ است خانه داشتن و در نداشتن

“باران بهانه است”, محال است از غمت-
بغض گلوی عرش ترک برنداشتن!

ام ابیها

ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیده ست؟
تا به امروز کسی مرتبه ات را دیده ست؟

خلق از معرفت شان تو عاجز ماندند
بی جهت نیست خدا فاطمه ات نامیده ست

ذکر علی جان

هی در زدم هی در زدم حیدر شنیدم
نام علی ع از حلقه های در شنیدم

وقت خوش آمد گویی زهرا س به نوکر
ذکر علی ع را از خود مادر شنیدم

مقرب تر

نزد خالق هر کسی باشد فرودش بیشتر
در مسیر بندگی باشد صعودش بیشتر

اهل صوم و صمت باش و دل به پرحرفان مبند
مزبله وقتی بسوزد هست دودش بیشتر

از نفس افتاد

داغ و درد و غصه آخر مادر ما را گرفت
درد تنهایی حیدر مادر ما را گرفت

زخمهای سینه و پهلو و بازو , جای خود
زخم بی درمانِ بستر مادر ما را گرفت

آیات خدا

“بیت المقدس” بود , آنجا که درش سوخت
با آتشِ آن ؛ عرش هم دور و برش سوخت

اصلا محال است اینکه آب آتش بگیرد
آنقدر هیزم بود که , آب آخرش سوخت

نور خورشید

گردبادی میان کوچه وزید
پسری بین کوچه هُل کرده
مادرش مانده است و نامحرم
و رگ غیرتش که گل کرده

رو به قبله

دیده ات را باز کن بر زخم ما مرهم ببند
این چنین مگذار ما را, بار ما را هم ببند

مشکل افتاده به کارم فاطمه اعجاز کن
بار دیگر پلک های زخمی ات را باز کن
 

دکمه بازگشت به بالا