در اسم , اگر چه ما مسلمان هستیم
شرمنده ی دین و روی قرآن هستیم
با بار گناه رو به تو آوردیم
سوگند به جان تو پشیمان هستیم
در اسم , اگر چه ما مسلمان هستیم
شرمنده ی دین و روی قرآن هستیم
با بار گناه رو به تو آوردیم
سوگند به جان تو پشیمان هستیم
یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت
بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت
دیگر گلی روی لبش هر گز نرویید
برگونه اما لاله های واژگون داشت
کوفه اینجا نشسته در گذرش
رو به شب می رود چرا سحرش
کوچه در کوچه زود می پیچد
در دهن ها مصیبت خبرش
پسر شهید اگر شد, پدر طلب کار است
ز روزگار٬ علی یک پسر طلب کار است
پس از گذشتن نُه سال در بدهکاری
سی و سه سال علی,همسفر طلب کار است
لطف کسی شبیه علی جان تمام نیست
لطف کسی شبیه علی جان مدام نیست
در پیشگاه حضرت حیدر برای ما
بالاتر از مقام گدایی مقام نیست
باز هم لختهى خون روى سرت مىبینم
من بمیرم ! چقَدَر روى شما آشفته ست
تَرک روىِ سرت خوب نشد ! من چه کنم؟
از چه رو این همه گیسوى شما آشفته ست؟
بغض بابا وسط سفره ی افطار شکست
هی فرو خورد و فرو خورد و به هر بار شکست
حفظ ظاهر بخدا سخت تر از هر کاری ست
چهره ی پیر پدر پای همین کار شکست
شب بود وشهرکوفه پر از آه و درد بود
حال و هوای کوفه غم انگیز وسرد بود
شب بود و ظلمتی که فضارا گرفته بود
از بار غم تمامیِ دلها گرفته بود
در دلم آتشی از داغِ تو برپا شده است
بیشتر از سرِ شب زخمِ سَرَت وا شده است
لَختهخون بسته ببین چادرِ مادر امشب
قامتت سرخ شده , قامتِ من تا شده است
از سرِ شب که سـر سفره یِ افطار نشست
حال و روزش به دلم چنگ عجیبی میزد
کمی از نان و نمـک شبنمی از آن فدک
آهِ آرام حـرم بانـگ غـریبی مـی زد
ای خدا, ای بی نیاز چاره ساز
بارالها, خالق بنده نواز
ای کریم ذوالعطا و فضل و جود
ای به سمتت کلَّ شیٍ فی السجود
برای بستن دستش طناب لازم نیست
یکی به تیر بگوید شتاب لازم نیست
تمام دشت پر از عطر و بوی این غنچه است
معطر است زمین پس گلاب لازم نیست