شعر شهادت اهل بيت (ع)

یا غریب الغربا

آهسته می آمد ولی بی بال و پر بود

یک دست بر پهلو و دستی برجگر بود

زیر سر مهمانی اجباری اش بود

وقتی که می آمد عبایش روی سر بود

رحمهٌ للعالمین

قد رعنای رسول الله آخر سر شکست
پایه های عرش از این داغِ درد آور شکست

رحمهٌ للعالمین بود و مصیبت ها چشید
صبر کرد و حرمتش در بین هر معبر شکست

ارث پیمبر

میسوزد از زهر جفا پا تازبانم
چون چوب خشکی گُر گرفته استخوانم
من کشتهء همخانه ای نامهربانم
در بین شهر خویش هم بی آشیانم

لسان شکور

چشم های نجیب یعنی تو
غرق در عطر سیب یعنی تو
السلام ای کریم آل الله
به غمِ دل طبیب یعنی تو

باب القاسم ع

گر چه در مظلومیت احساس غربت می‌کنیم
می‌رسد از راه , روزی که قیامت می‌کنیم

می‌رسد روزی که می‌سازیم , صحنت را حسن !!
بعد از آن درباره‌اش هر روز , صحبت می‌کنیم

یا رسول الله

وقت عروج روح رسول خدا رسید
از مأذنه صدای اذان عزا رسید
سهم وجود آل عبا رنج و غم شده
از پنج تن ستاره ای از نور کم شده

آیه یِ هـدایت

بر لبت آیه یِ هـدایت و نور
مکتبِ تو کلاسِ شور و شعور

پایِ دین را به سینه وا کردی
کاش من با شما شوم محشور

هـمسنگر

 

روضه هایِ آخرِ ماه صفر سنگین تر است
ضربه یِ زخمِ زبان کاری تر از هرخنجر است

بی حیا حرفِ نبی حرفِ خداوند است و بس
این که می گویی به او هَذیان نگو پیغمبر است

تمام جگرت میریزد

دست و پا میزنی و بال و پرت میریزد

گریه ی خواهر تو روی سرت میریزد

بهتر است سعی کنی این همه سرفه نکنی

ورنه در طشت تمام جگرت میریزد

ای قبله مدینه

حق از زلال چشم تو ساغر درست کرد
ازخاک پای تو دُر و گوهر درست کرد

ته مانده ی پیاله ی آب تو را گرفت
تا سلسبیل و چشمه کوثر درست کرد

پسرِ فاطمه

این نمکـدارترین روضه نمک گیرم کرد
پسرِ فاطمه با دستِ خودش سیرم کرد

روضه یِ کـوچه یِ غمهایِ کـریمِ طاها
در همین اوجِ جوانی به خدا پیرم کرد

صحـن خاکی تو

آمـدیم از تو بگـوییم و بباریم حسن
ما تعصب به تو و نام تو داریم حسن
کاش در صحن شما پا بگـُذاریم حسن
کـَرمی کن که بیاییم و بیـاریم حسن ….

دکمه بازگشت به بالا