شعر شهادت امام صادق (ع)

بسم الله

بسم الله اگر طالب نوری دل عاشق !
بسم الله اگر هست تو را رأی موافق
اینک تو این راه به ادراک حقایق
بنشین نفسی ، این تو و این‌ منبر صادق

بگذار به آئینه ی تو نور بتابد
نزدیک بمان ، هرچند از دور بتابد

علم ، اول و آخر شده در دفتر او جمع
المنهُ للَه که نشد منبر او جمع
چونان که ملائک همه در محضر او جمع
هستند فقیهان همه دور و بر او جمع

علامه به علامه مفسّر به مفسّر
بنگر همه را مستمع و ناظر و حاضر

افتاده عقول همه در پای سوادش
توحید مفضّل نم دریای سوادش
طبع شعرا بسته به انشای سوادش
حکم فقها مُهر به امضای سوادش

دور است ز درک سخنش علم افاضل
دنیا شده بی بهره از این بحر فضائل

جز پرورش شیعه دگر کار ندارد
روشن چه تنوری است ولی یار ندارد
غم دارد و غم دارد و غمخوار ندارد
مظلوم بقیع است و عزادار ندارد

افسوس که در خیمه ی او جمع نبودیم
جز یک شب تقویم غمش را نسرودیم

در صدق که نام آور و در علم رفیع است
همواره گنهکارم و همواره شفیع است
او گوشه‌نشین شب بی نور بقیع است
از روضه ی تنهایی او خون دل شیعه است

مائیم و غم بی کسی حضرت صادق
تنها شده تا شیعه نماند متفرّق

بوده است پریشان پریشانی جدش
حیران شده از روضه ی حیرانی جدش
سنگ آمد و زد بوسه به پیشانی جدش
خون می چکد از صورت نورانی جدش

اشکش شده جاری به غم کرببلایش
یک عمر خودش روضه گرفته است برایش

 محسن ناصحی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا