آقای سامرا چقدر ناتوان شدی
خیلی شبیه مادر خود قدکمان شدی
عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی
تبعیدی مجاور یک پادگان شدی
آقای سامرا چقدر ناتوان شدی
خیلی شبیه مادر خود قدکمان شدی
عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی
تبعیدی مجاور یک پادگان شدی
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست
سامرایی شده ام, راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده, از دست شما نان کم نیست
آنکه بر محضر شما نرسد
مطمئنا که تا خدا نرسد
بهتر است اینکه زیر خاک رود
آن سری که به سامرا نرسد
آن کعبه ای که صاحب کعبه دچارش شد
قسمت نشد حاجی شود, حق بی قرارش شد
یک روز بین شیرها الله اکبر گفت
شیر درنده محو او گشت و دچارش شد
نگاه کن که مرا غربتت کجا انداخت
مرا حوالی بازار سامرا انداخت
گدای شهر شمایم گدای لطف شما
خدا به گردن من منصب گدا انداخت
سیرتش نه درحقیقت صورت دنیایی اش
ماه را شرمنده ی خود می کند زیبایی اش
می چکد نهج البلاغه ازلب پایینی اش
می چکد آیات قرآن از لب بالایی اش
روزگاریست که جان بر لبِ خونبار رسید
آه ای مرگ بیا نوبتِ دیدار رسید
زحمت خانه شدم بسکه زمین گیر شدم
وقتِ شرمندگی از دخترکی زار رسید
با شانه ای لرزان کنار یک نفر برگشت
از کوچه با تصویر تلخ یک خبر برگشت
تا خانه ای لبریز از بوی خیانت رفت
از کوچه ای لبریز از بوی خطر برگشت
بیا بالین بابا ای مرا غمخوار مهدی جان
که باشد ای گلم این آخرین دیدار مهدی جان
اگر چه اشتیاق دیدن زهرا به سر دارم
مرا هجر وفراق تو دهد آزار مهدی جان
روی در خانه همینکه ردّ غم افتاد
پرچم سیاهی سر در بیت الکرم افتاد
شد محسنیه خانه ی ما بعد از آن روز و
جبریل هم وقت رسیدن دم به دم افتاد
امشب دو دیده ام ز غمت پرستاره است
آن را که نیست چاره بجز این چه چاره است
در سامرا اگر چه نشد زائرت شوم
دل را به یاد مقتلت از جان کناره است
حضرت باده, گل یاسمنم یا محسن
مست میخانه ی چشم تو منم یا محسن
نــام شیــریـن تـو را تـا بـه زبـان آوردم
پر شده طعم عسل در دهنم یا مـحسن